قسمت سی و چهارم

سمبل تاریکی : قسمت سی و چهارم

نویسنده: Albatross

یک ابروم بالا پرید. سرم رو به سمت شونه‌ام خم کردم و گفتم:

- اوه حالا که به این‌جا رسیدیم شد نقشه من؟

- یعنی پیشنهادی نداری؟

صاف ایستادم. باید یک فکری می‌کردم.

- چرا، معلومه که دارم.

مشکوک لب زد.

- خب؟

خیره نگاهش کردم. توی چشم‌هاش می‌تونستم حقارت رو ببینم. منتظر بود تا بگم نقشه‌ای برای ورود ندارم. نباید بهونه دستش می‌دادم.

- یک راه هست.

- ... .

- همه باور دارن شهر توسط درنده‌ها محاصره شده. خب ما هم از همین استفاده می‌کنیم.

شاویس کمی فکر کرد تا پی به منظورم ببره. ادامه دادم.

- می‌گیم توی راه ماشینمون خراب شد.

- و پیاده تا شهر رفتیم؟ بعدش نمیگن چه‌جوری پاره نشدین وقتی داخل شهر با اون همه امکاناتش امن نیست؟

ساکت شدم. فکر این‌جاش رو نکرده بودم.

- خب تو فکر بهتری داری؟

کج‌خندی زد و گفت:

- ما ادعامون نمیشه.

اخم‌هام درهم رفت. مردیکه چندش!

تمام رخ به سمت شهر چرخید و گفت:

- باید مخفیانه وارد شیم.

صورتم رو در خفا براش کج و معوج کردم. دوباره حالت دوندگی رو به خودمون گرفتیم. به سمت شرق خیز برداشتیم. این‌ دفعه حواسم به سرعتم بود. قصد داشتیم میون‌بر بزنیم. خوشبختانه چون پوششمون تا حدودی شب رنگ بود، توی تاریکی زیاد دوربین‌ها نمی‌تونستن عکس برداری کنن و یا متوجه‌مون بشن.

پشت درخت‌های جدول سنگر گرفته بودیم. می‌تونستم دو ماشین پلیس رو سمت چپم ببینم که حدود شش_هفت نفر مسلح در اطراف پرسه می‌زدن.

وقتی به دنیای کوچیک آدم‌ها فکر می‌کنم، می‌بینم زندگی همچین خطرناک نیست. مشکل فقط هجوم حیواناته که میشه با اسلحه مهارشون کرد؛ اما واقعیت چیز دیگه‌ای بود، چیزی فراتر از محدوده درک آدم‌ها. حیوان‌هایی آدم‌نما قدرت انتخاب و تعقل داشتن. می‌تونستن فکر کنن و عمل کنن و این به نوبه خودش می‌تونست خیلی ترسناک‌تر باشه.

همراه با جدول روی پنجه‌هامون جلو رفتیم. میدونی مقابلمون قرار داشت که اگه بهش می‌رسیدیم، می‌تونستیم داخل کوچه پس کوچه‌ها بشیم و حرکت برامون راحت‌تر میشد.

تا به حال شهر رو این‌قدر سوت و کور ندیده بودم. پارک‌ها که روزی شاهد لحظات عاشقانه و یا حتی روزگار سیاه خماران مواد بودن، اینک خلوت بودن. گویا زمستون نیومده شهر رو به خواب فرو برده بود. پلاستیک و زباله‌ها در اثر وزش باد روی آسفالت‌ها‌ سر می‌خوردن. انگار با نبود آدم‌ها امکان بازی اون‌ها فراهم شده بود. خیابون‌هایی که روزی انبوه ماشین و موتورها رو روی زبونشون داشتن، اینک خلوت شده بودن. مغازه‌ها و پاساژها همگی تعطیل و بسته بودن. چراغ‌های خونه‌ها؛ اما بیش از پیش شهر رو روشن داشت. این سکوت جلوه ترسناکی داشت.

ظاهراً پلیس‌ها منتظر حمله گروهی از حیوون‌ها بودن چرا که بیشتر حواسشون روی چشم‌هاشون بود. این امر دقت حواس دیگه‌شون رو کمتر می‌کرد.

پشت سر شاویس حالت حمله گرفتم تا کمتر از ثانیه‌ای به میدون برسم. میدون عرض بیشتری از جدول داشت و می‌تونستیم راحت‌تر حرکت کنیم.

شاویس مکث کرد. طی یک حرکت آنی سریع خیز برداشت. سرعتش به قدری زیاد بود که اگه انسانی در این حوالی بود، شک می‌کرد که چیزی دیده و نسیمی که از کنارش گذشته رو یک باد گذرنده فرض می‌کرد.

بی این‌که نگاهی به پشت سرم بکنم، بلافاصله در کنار شاویس روی پنجه‌هام نشستم. از این‌که به خاطر این ماموریت مجبور بودم فاصله‌ام رو باهاش به حداقل برسونم، حرصم می‌گرفت.

وارد کوچه‌ای شدیم؛ اما همچنان حواسمون فعال بود. امکان این‌که تک و توکی سرباز پرسه بزنن وجود داشت.

صدای قدم‌هامون بیشتر از هر زمان دیگه‌ای کر کننده شده بود. شهر به قدری سکوت داشت که صدای حرکت پلاستیک‌ها هم شنیده میشد.

لبه‌های پالتوم رو گرفتم و به‌هم نزدیک کردم. صورتم رو داخل یقه‌ام بردم تا با نفس‌هام خودم رو گرم کنم. فاصله زیادی با خونه نداشتیم. تنها دو چهار راه دیگه مونده بود.

با احتیاط به داخل کوچه سرک کشیدم. کسی نبود. سریع به سمت خونه پا تند کردم. دیگه برام مهم نبود کفش‌هام چه صدایی میده. فقط می‌خواستم هر چه زودتر زیر پتو بخزم. زیادی سردم شده بود.

جلوتر از شاویس با عجله جهشی زدم. پام رو به دیوار تکیه دادم و با فشار به اون خودم رو به سمت لبه در پرت کردم. وزنم رو روی بازوهام گذاشتم و با چرخشی به داخل حیاط پریدم. بلافاصله شاویس هم وارد شد.

میله فلزی که سام بین جا قفلی‌ها عبور داده بود تا در باز نشه، هنوز اون‌جا بود. حیاط خاکی و کثیف شده بود و اگه تیر چراغ برق نبود، قطعاً حیاط خاموش‌تر از الآنش میشد.

شاویس تنه‌ای بهم زد و از کنارم رد شد. با دو به سمت در رفتم و وارد خونه شدم. داخل با وجود این‌که بخاری روشن نبود، به نسبت گرم‌تر بود.

شاویس برق‌های سالن رو روشن کرد. خیلی خوب نقشه خونه رو می‌دونست. یک لحظه خاطرم روشن شد. این‌جا جایگاه بود؟ 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.