سمبل تاریکی : قسمت یازدهم
0
3
1
126
صداهای ریز؛ اما با شتابی اومد، ظاهراً کسی چیزی رو داشت از دست دیگری چنگ میزد. رها با التماس گفت:
- آیسان خواهش میکنم دهنت رو باز کن، فقط یک لحظه.
اون از من میخواست دهنم رو باز کنم؟ از منی که اگه نفس کشیدن یک عمل غیر ارادی نبود تا حالا مرده بودم؟
- آیسان؟
حالا ترس و اضطرابش بیشتر شده بود. اَه لعنتیها ولم کنین.
حضور کس دیگهای رو هم حس کردم. سام بود.
- چشمهات رو باز کن. من رو ببین. آیسان!
رها غر زد.
- سعی کن دهنش رو باز کنی.
دستی با قدرت فکم رو گرفت و با دوتا از انگشتهاش لپهام رو به داخل دهنم فشرد. این کار باعث شد لبهام غنچه بشن و در نهایت از هم فاصله بگیرن. زمزمه شوقمند رها رو شنیدم.
- خودشه!
نیای داخل دهنم رفت؛ ولی قدرت مک زدن نداشتم. توی این وضعیت باید چه چیزی مینوشیدم؟ دهنم همچنان باز و زبونم به سمت گوشه دهنم افتاده بود.
سام: اینطوری نمیشه.
رها: پس چی کار کنیم؟
هنوز حرف رها کامل نشده بود که شخصی نی رو از دهنم بیرون کشید و من رو به سرعت خوابوند. قبل از اینکه بخوام هضم کنم اون شخص اردوانه، مایعی به داخل دهنم ریخته شد و گرمای منحصر به فرد و خارقالعادهاش احساساتم رو برانگیخته کرد. میتونستم مسیر اون مایع داغ و لذت بخش رو در بدنم احساس کنم. مثل نوشیدن یک جرعه چایی داغ بعد از خوردن چند بستنی پشت سر هم. اون مایع از نایم گذشت و به سر معدهام رسید. منتظر بودم تا دردم بگیره و این طعم بینظیر رو بالا بیارم؛ ولی کمکم احساساتم بدنم رو لمس کرد. ضربانم به یکباره بالا رفت و شاید به مدت یک دقیقه تند میزد. رفتهرفته تونستم بفهمم در چه حالیم و موقعیتم رو درک کنم؛ ولی هنوز به قدری قدرت نداشتم که بتونم حرکتی به خودم بدم.
دیگه اون طعم رو حس نکردم. میخواستم التماس کنم که یک جرعه دیگه هم بدن؛ اما توانی در من نبود. موتور بدنم تازه داشت گرم میشد و واسه حرکت نیاز به انرژی بیشتری داشتم.
رها عجول دستور داد.
- برو یکی دیگه هم بیار.
صدای خشک اردوان از بالای سرم شنیده شد، کمترین فاصله رو باهام داشت.
- بیشتر گرمش کن.
سام کوتاه زمزمه کرد.
- باشه.
و باز هم صدای دویدن کسی.
نمیتونستم مزهاش رو تشخیص بدم. فقط در همین حد هشیار بودم بدونم که اون مایع برام یک مایع حیاتی بود.
با خوردن دوباره اون نوشیدنی خوشمزه، تونستم پلکهام رو تکون بدم. خدای من! درست مثل یک مردهای بودم که اجازه دوباره زندگی کردن به اون داده شده بود. به آرومی لای چشمهام رو باز کردم. سرما به آرومی داشت از سر انگشتهام خارج میشد. اون لحظه ثانیه به ثانیه تشکیل حیات رو فهمیدم؛ ولی گویا هنوز زود بود تا بگم معنی حیات و مرگ حقیقی چی بود، چرا که... .
رها با لبخندی نگران از شونه من رو بلند کرد و دوباره به شوفاژ تکیهام داد؛ ولی اردوان فرصتی نداد و با بغل کردنم من رو روی تخت گذاشت. آه پدر مهربون بیزبونم! همین اخلاق گند رو داشت که نگرانیهاش رو مخفی میکرد. این نقابش گاهی اوقات منی رو که تمام عمر پهلوش بودم، فریب میداد.
رها روی تخت نشست و به سرم دست کشید؛ اما من در عوض آروم شدن، با لمسش دیوونه شدم. وقتی دست گرم رها روی پیشونیم به سمت موهای سرم کشیده شد، تونستم موهای دیگهای رو هم حس کنم. خدای من! حاضر بودم بگم طول اون موها به یک سانت میرسید و چه چیزی وحشتناکتر از این میتونست باشه؟
همین حساسیتم موجب شد سریعتر به خودم بجنبم. دستم رو با ناباوری بالا آوردم و به روی گونهام کشیدم. اوه نه، این غیر ممکنه! چرا پوست من این همه مو داره؟ جرئت نگاه کردن به خودم رو نداشتم. دستم نرم فشرده شد و از پسش صدای رها من رو به خودم آورد.
- بهتری؟
اردوان هم زمان ترک اتاق خطاب به رها لب زد.
- لازمه حرف بزنیم.
به قدری ماتم زده بودم که نخوام دلیل مکالمه خصوصیشون رو بدونم. رها رو به من آروم گفت:
- بخواب عزیزم، من اینجام.
سپس در سکوت به دنبال اردوان اتاق رو ترک کرد. سام چشمکی بهم زد و با بستن در تنهام گذاشت. ظاهرا بسته شدن در این امکان رو داد تا دریچه افکارم باز بشه. دلیل این تغییرات چی بود؟ اردوان میدونست من چه مرضی دارم؟ دردی که لاعلاج نبود. رها خونوادهام رو از کجا میشناخت؟ همه اینها به کنار، اون مایع چی بود که من رو از مرز مرگ عقب کشوند؟ حتی عرض چند دقیقه به حالت طبیعیم برگردوندم.
با فکر کردن به اون طعم زبونم رو به دور لبهام کشیدم. آه اون طعم... اون طعم.
هوس دوباره نوشیدنش به جونم افتاده بود. یک هوسی که زیادی جون داشت و وادارم میکرد تا بلند شم و به دنبالش کل زیرزمین رو بگردم؛ ولی اون چی بود؟
- باید من رو در جریان میذاشتی.
صدای اردوان بیدارم کرد. گوشهام ناخودآگاه تیز شد. ندایی میگفت بحث اصلیشون به من ختم میشه.
رها جواب داد.
- میدونستم مخالفت میکنی. تقصیر خودت بود.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳