سمبل تاریکی : قسمت سوم
0
12
1
126
دوربین حرکت کرد و باز هم اون شخص نامعلوم پشت چشمهام قرار داشت. نمیتونستم ببینمش؛ ولی دوربینی که به دست داشت، داشت از پشت یک درختچه میگذشت، چون شاخ و برگهایی مانع از دید واضحم برای دیدن آمبولانس شدن. صدای خرخر ریزی از پشت دوربین شنیدم. بالآخره تونستم چیز دیگهای جدا از نفسهای عمیقش رو بشنوم؛ ولی خرخرش شبیه یک غرش دهان بسته بود. نمیدونستم برای چی چنین صدایی از خودش بروز میداد. ناگهان شاخ و برگهای مقابلم به سمت پایین کج شدن. انگار اون شخص از روشون با جهشی پریده بود و شاخههای بزرگتر زیر دستهاش خم شدن. آمبولانس نزدیکتر میشد. از شنیدن صدای نفسهایی که حالا بلندتر شده بود و با خرخر خفهای همراه بود، دونستم این ماییم که با سرعت غیر قابل وصفی به اون ماشین نزدیک میشیم.
توان انجام هیچ کاری رو نداشتم. درست مثل تماشای یک فیلم هیجانی ترسناک دلم میخواست جیغ بکشم، با ورجهوورجه واکنش نشون بدم و یا حتی تلوزیون رو خاموش کنم تا این صحنهی دلخراش برخورد به شیشه راننده و شکستنش رو نبینم، اون چشمهای وحشت زده رانندهای که از دیدن فرد نامعلوم دستپاچه شده بود و کنترل فرمون از دستش خارج شد.
از داخل بغل راننده که سرش با برخورد خرده شیشهها و همچنین کوبیدن سرش به فرمون خونی شده بود و جویهای ریزی از زیر موهای سیاهش به شقیقهها و پیشونیش سر میخوردن، بیرون شدیم. ماشین به درختی برخورد کرده بود و جلوی ماشین کمی به عقب جمع شده بود. با تکون خوردن وحشیانه در، بدنه به راحتی جدا شد و تا تونستم این اتفاق رو هضم کنم، داد و فریاد راننده و مرد کناریش جنگل رو عزادار کرد، چرا که راننده به سرعت به سمت پشت دوربین کشیده شد و تنها پایین تنهاش قابل دید بود. پاهاش وحشیانه به این طرف و اون طرف پرتاب میشد و از صدای خرخر بلند و فریاد راننده متوجه شدم داره یک بلایی سرش میاد. مرد دیگه قصد فرار کرد و با باز کردن در بیرون پرید؛ اما نفهمیدم اون پشت چی شد که صدای داد مرگآلودش گوشهام رو سوزوند.
تکونهای راننده کمتر و کمتر شد تا در آخر ثابت و بیحرکت موند. پس از چندی پایین تنهاش هم به سمت پشت دوربین رفت که حدس زدم از ماشین خارج شده. صدای جیغ چند نفر از داخل اتاقک آمبولانس شنیده میشد. صدای گریه بچهای هم به گوش میرسید. به نظر میاومد از دیدن چیزی وحشت کردن. یکدفعه تصویر آمبولانس به سمت چپ رفت و تونستم درهای بسته اتاقک رو ببینم. درها باز شدن و چشمم به افرادی خورد که از شدت حیرتم یکهای خوردم و نور سفید تصاویر رو شست، از پسش سام و اردوان مقابلم قرار گرفتن.
گونه چپم میسوخت. حس کردم چند بار سیلی خوردم. پلکی زدم که سام عاصی شده به بازوم چنگ زد و عربده کشید.
- تو چه مرگت شده؟
نگاهم رو بیهیچ حرفی به سمت اردوان لغزوندم. نگران و پریشون به نظر میرسید. هنوز هم مات و مبهوت دیدن اون صحنههای وحشتناک بودم و نمیتونستم حرفی بزنم. یکدفعه تمام انرژی باقیموندهام تبخیر شد و سیاهی چشمهام بالا رفت.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳