سمبل تاریکی : قسمت چهاردهم
0
3
1
126
با نفرت گفتم:
- اوهوم که آدم کش باشم؟ یک زالوی خونخوار؟!
- چرا مثبت فکر نمیکنی؟
- مثبت؟ میشه بگی دقیقاً این کجاش وجه خوبی داره که من مثبتش رو تصور کنم؟
- تو اگه بخوای میل درونیت رو مهار کنی، بالآخره مثل یک رودخونه طغیان میکنی. در عوض اینکه جون یک آدم رو بگیری، جان چندین نفر رو میگیری چون هیچ تفاوتی با یک حیوون نخواهی داشت.
به فکر فرو رفتم. یعنی... .
- درست فهمیدی.
حرف رها توجهام رو جلب کرد. بهش چشم دوختم تا فکرم رو به زبون بیاره.
- اشتباه اردوان همین بود. قصد داشت میل درونیت رو سرکوب کنه، واسه همین اون اتفاقات افتاد.
- ... .
- اونها باور داشتن اگه تو رو از نیمه دیگهات دور کنن، میتونن طبیعتت رو هم کنترل کنن و خطری برای جامعه نداشته باشی.
با تلخی زمزمه کردم.
- پس خطرناکم!
- بس کن دختر. آدمها هم خطرناکن، واسه حیوونهای جنگل، طبیعت، همه جا. تو همینی، میفهمی؟ هیچ کس سفید مطلق یا سیاه مطلق نیست.
عصبی شده بود.
دندونهام رو به روی هم فشردم و سرم رو زیر انداختم. باید خونسردیم رو حفظ میکردم.
- پرسیدی یاسر کیه؟
تا حدودی تونست نظرم رو جلب کنه.
- اون... .
سکوت کرد، گویا ادامه دادن سختش بود. سرم رو به سمتش چرخوندم.
- تو چیای؟
از سوالم اخم کمرنگی کرد. بهتر منظورم رو رسوندم.
- شاویس چی میگفت؟ گونه تو و یاسر فرق میکنه؟
پرههای بینیش گرد شد. با خشم؛ اما آروم لب زد.
- اون که گفت.
- ولی نفهمیدم.
با خودش در جنگ بود. بالآخره لب زد.
- ما رو... ما رو عام، یک سری آدم به وجود آوردن.
- ... .
- آه که یکیش پدر خودم بود.
جا خوردم. از حیرت نگاهم پوزخند تلخی زد و گفت:
- زیادی روی پروژههاش حساس بود. حتماً باید به جواب میرسید. یکی از اونها تولید گرگینه بود. احمقانهست، خیال داشت با جفت شدن با یک گرگ میتونه چنین موجوداتی رو خلق کنه؛ ولی... .
ادامه نداد. اندوه و خشم در چهرهاش هویدا بود.
- نتیجهاش شد منی که هرگز نتونستم چیزی باشم.
- منظورت چیه؟
لبخند تلخی زد و جواب داد.
- نه یک آدمم و نه یک گرگ، تو هیچ حالتی نیستم.
ناخودآگاه دقیق نگاهش کردم. ظاهرش که شبیه آدمها بود. رها خنده کوتاهی کرد و گفت:
- منظورم پایین تَنَمه. در ضمن من موقع تبدیل فقط بخشی از پایین تنهام تغییر شکل میده و آه پوستم.
- تو که گفتی پدر و مادرت... .
حرفم رو قطع کرد و گفت:
- توقع نداشتی که در برخورد اول بهت بگم من چیم؟
- پس قضیه خالهات هم... .
این دفعه خودم ادامه ندادم. زمزمه کرد.
- آره، اون هم دروغ بود.
- اما تو حالت بد بود. همهاش بازی؟
- باید دورت میکردم؛ ولی فایدهای نداشت. مصمم بودی که تا پیدا شدن اون قاتل بین بقیه باشی.
- در حالی که خودم اون قاتل بودم.
دیگه حرفی نزدم. خنگتر از اونی بودم که بتونم حرفهای رها رو درک کنم.
- یاسر هم یکی از ما بود.
- ... .
- میدونی؟ ما توانایی تولید مثل رو نداریم؛ اما یاسر این قانون رو نقض کرد.
- یاسر پدرمه؟
تاسف و تایید نگاهش مجابم کرد. پرسیدم.
- ولی چهطور ممکنه؟ اون که... اون که یک گرگینه نبود، من چرا... .
کلمهای پیدا نکردم تا بتونم باهاش جملهام رو به پایان برسونم. حتی واژهها هم از حیرت رنگ پریده بودن.
- همینش عجیبه. یادته بهم گفتی ما چرا اینقدر رنگهای چشمهامون شبیه همه؟
- ... .
- چون ترکیب چشم هویتمون رو نشون میده.
صداش رو بالاتر برد تا کوبنده باشه.
- ضعیفترین گروه "D"، چشمهای زرد. پایینترین طبقهست. گروه "C" با چشمهای طوسیش قابل تشخیص میشه. بعد از "A" رده "B" هست که در اولویته. متاسفانه شوکا تنها گروه "B" تیمه؛ اما گروه "A" که خیلی کم یافت میشه... .
مرموز نگاهم کرد. لازم نبود ادامه بده چون متوجه شدم چی میخواد بگه.
- میخوای بگی... .
رها لبخند کجی زد و گفت:
- هر کسی که دارای گروه "A" باشه، رئیس محسوب میشه. این یک قانونه چون قدرت اولویت اونه.
حالا تونستم نگاه کینهتوز شاویس رو درک کنم. من و اون در یک رده قرار داشتیم؟!
- سیاهی مطلق نشانه سَره، اصلیترین بخش بدن.
- من... من نمیفهمم چی داری میگی.
- چرا میفهمی، فقط باید قبولش کنی. شاویس و بقیه با اینکه تو جزئی از خودشون بودی؛ ولی نخواستن در جمعشون باشی چون شاویس نمیتونست حضور یک رقیب رو که هه به قول خودش از یک موجود رده پایین ساخته شده، تحمل کنه. درسته، یک دلیلش هم دوری از غریزهات بود تا کنترلت کنن؛ اما دلیل اصلی و پشت پردهاش این بود. هیچ جای تاریخ چنین اتفاقی نیوفتاده. هیچ گروه "A"ای در یک مکان بیش از یکی وجود نداشته. مثل این میمونه که یک گله دو رئیس داشته باشه.
- برای همین میگم تو خاصی، یک منحصر به فرد!
صدای سام توجهمون رو جلب کرد. به پشت سرمون چرخیدیم. سام با لبخندی پیروزمندانه آروم بهمون نزدیک میشد.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳