سمبل تاریکی : قسمت دهم
0
5
1
126
- من هنوز منتظرم.
شاویس با حالتی رئیسانه دستور داد.
- دیگه بحث رو تموم میکنیم. تا همینجاش بسِته.
اون واقعاً خیال میکرد رئیسه؟ اگر هم بود حق سروری کردن برای من رو نداشت.
- ولی من باید به جوابم برسم.
شاویس بهم بیتوجهای کرد و رو به اردوان پرسید.
- نتیجه آزمایشات چی شد؟
در عوض تحفه جواب داد.
- هنوز به نتیجه دلخواهمون نرسیدیم.
شاویس سرش رو به تایید تکون داد و ایستاد. کاملاً مشخص بود که عمداً نادیدهام میگیره، در حالی که زیرپوستی حواسش پی من بود.
- تحقیقتون رو ادامه بدین. من دیگه میرم.
هاج و واج بهشون نگاه کردم. این یک نوع بیاحترامی محسوب نمیشد؟ شاویس از گوشه چشم نگاهم کرد و به همون سرعت هم ازم چشم گرفت. بوسه به همراه زویا سالن رو ترک کرد. اردوان و تحفه که ظاهراً قرار بود دوباره به آزمایشگاهشون برن، به طرف دیگه سالن رفتن. قبل از اینکه فاصله زیادی بگیرن، از روی مبل با شتاب بلند شدم و رو به اردوان گفتم:
- ولی تو حق نداری من رو بیجواب بذاری.
بهش نزدیک شدم. پشتش بهم بود و همچنان بیتفاوت به نظر میرسید.
- یک عمر تو رو پدرم میدونستم. با اینکه با یک مجسمه برام فرقی نداشتی؛ ولی پدرم بودی. حالا نمیتونی من رو بیجواب بذاری.
کنترل بغضم از دستم در رفته بود و اشکهام دیدهام رو خیس میکرد.
تحفه نیم نگاهی حواله اردوان کرد و سپس بدون اون حرکت کرد. شوکا و نیکان نیز با خصوصی شدن جو ما رو تنها گذاشتن. سام آهی کشید و بدون هیچ حرفی ما رو ترک کرد. توی سالن کسی جز من و اردوان نبود. پس از مکثی اردوان به طرفم چرخید. سرد و بیاحساس، هیچ مهری در نگاهش نبود. با اینکه طرز نگاهش نسبت به من و همگی اینطوری بود؛ اما الآن بیشتر به این نگاه حساس شده بودم.
- چی رو میخوای بدونی؟ درسته، من پدرت نیستم؛ ولی آرام قبل مرگش تو رو به من سپرد.
- رها میگه من مسبب مرگش نیستم.
- ... .
- اما یک عمره که تو این فکرم من قاتل مادرمم و تو این رو بهم گفتی.
- چون بودی.
اخم درهم کشیدم و غریدم.
- دروغ میگی!
متنفر بودم از اشکهایی که صورتم رو خیس میکرد.
این دفعه اردوان نزدیکم شد.
- سیزده ماه زمان برد تا کامل بشی. ماههای آخر از آرام چیزی نمونده بود. قرار شد سزارینش کنیم تا احتمال مرگش بیاد پایین. چون اون اولین شخصی بود که با غیر هم نوع خودش جفت شده بود، مشخص نبود جنین چه جونوری میشه.
از اینکه مدام من رو جونور صدا میزدن، حس حقارت و انزجار نسبت به خودم داشتم.
اردوان با سنگدلی تمام ادامه داد.
- موقع عمل همه چیز به خوبی پیش رفت؛ ولی چند دقیقه بعد متوجه شدیم نوزاد قصد مرگ مادرش رو داره. دندههای پایینش شکست. معدهاش پاره شده بود. چیزی از کبدش باقی نمونده بود.
با مرموزی چشم تو چشمم لب زد.
- اولین شکارت مادرت بود!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳