لباسام رو پوشیدم و چادرم رو سر کردم ساعت ۶ونیم بود خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون امروز روز شلوغی داشتم چند تا کلاس داشتم از خونه که زدم بیرون دیدم دیار هم داره میاد بیرون خواستم برم تو که دیدم زشته یه سلام کوچیک کردم و خواستم برم که با صداش نگهم داشت
" دیار"
تا صبح خوابم نبرده بود این دختر چی داشت که از وقتی دیده بودمش از فکرش بیرون نیومده بودم صبح امده شدم برم سرکار که دیدمش باید به خاطر اون حرفم ازش عذرخواهی میکردم تا شاید یکم دلم سبک شه از کنارم رد شد و سلام ارومی کرد (ببخشید یه لحظه)
وایساد همچنان پشتش بهم بود رفتم جلوش ( خانم؟)
_(حسینی هستم)
+(خانم حسینی میخواستم ازتون عذر خواهی کنم بابت اون حرفی که اون روز زدم)
سرش پایین بود و چیزی نمیگفت
+(میخواستم عذر خواهی کنم اون روز خیلی تند برخورد کردم از دیدن اونجور صحنه هایی خیلی ناراحت میشم ببخشید)
خواستم برم که گفت( ممنون )
تعجب کردم تشکر کرد؟
برگشتم و نگاش کردم( ممنون اون حرفتون باعث شد که به خودم بیام ............. این ظاهرم رو مدیون شمام)
گفت و رفت اما من همونطور خشکم زده بود اخه چقدر نجابت داشت و من نفهمیدم
میخواستم بعد از کارم مثل همیشه برم مسجد کارای اونجا رو انجام میدادیم با بچه ها، چون نزدیک محرم بود کارا زیاد بود
"جانا"
بعد از دانشگاه رفتم مسجد زنگ زدم ترانه ببینمکجاست دانشگاه یا مسجد؟
+(سلام ترانه خانم چطوری؟)
_(به به سلام خوبم تو خوبی؟)
+(فدات کجایی؟)
_(مسجد)
+(اِ منم دم در مسجدم الان میام ببینمت)
_(باشه فعلا)
گوشیو قطع کردم رفتم توی مسجد که دوباره دیدمش اونم اونجا بود اه جرا باید همش میدیدمش؟؟ سلامی کردم خواستم برم که بادیدن فاطمه و کاری که کرد خشکم زد خداروشکر که حواسشون به من نبود فاطمه رفت پیش دیار و خیلی لوس و با عشوه باهاش حرف زد دیار هم انگار خوشش نمیومد این پا اون پا میکرد که بره با دیدن اون صحنه از فاطمه متنفر شدم رفتم و به کارا رسیدیم چند تا کتاب و پرونده و جزوه رو دستم بود جلومو به زور میدیدم که کفشایی مانع رفتنم شد ( بدید کمکتون کنم)
صدایی اشنا بود اما باهاش سر لج افتاده بودم چون از اون لحظه که فاطمه رو دیدم اونطوری باهاش حرف زد دیگه خیلی ناراحت شده بودم ( نمیخواد خودم میتونم)
+(خوب کمکتون میکنم)
خیلی قاطع گفتم( گفتم که نه نمیخواد ..... لطفا برید کنار )