قسمت 10

جانا

نویسنده: Hasti84

صبحونه رو خوردم و کمک مامان کردم
 نهار رو که خوردم به زور مامان رفتم حموم اما حموم نکردم نشستم توی حموم و فقط اب رو باز کردم بعد از چند دقیقه مامان در زد (بله؟)

+(باز کن درو)

_(وا مامان ..... حموم ها)

+(نشناسمت به درد لا جرز دیوار میخورم باز کن در رو)

درو باز کردم لباسا تنم بود که یهو یه سطل اب ریخت روم (هههههه مامان ؟؟)

+(حالا بر خودتو بشور)

در رو بستم و به اجبار حموم کردم وقتی بیرون اومدم تا موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم شد ساعت ۵ که اتی و پری اومدن بدون اینکه اجازه بدم مامانم ببینشون کشوندمشون تو اتاق در رو بستم(پری لباسا ...... اتی ادکلن)

پری در حالی که داشت لباسا رو در میاورد (به خدا ابروت میره نکن اینکارارو )

+(نمی دونی مامان گیر بده ول نمیکنه تا بله رو نگیره مغزمو میخوره باید اونا پشیمون شن)

سریع لباسا رو پوشیدم خیلی ضایع شده بودم شلوارِ کمی کوتاه بود منم برای اینکه بیشتر کوتاه باشه بالا تر کشیدمش از پایین شروع کردم خودمو برانداز کردن شوار لجنی خیلی زشتی بود سر زانوهاش پاره بود کوتاه هم بود لباس قرمزی که تیکه تیکه سوختگی داشت و پایینش هم ریش ریش بود شال رو هم که نگم خودم خندم گرفت دمپایی گاویی هارو هم پوشیدم ادکلن هم زدم اخ که چقدر بد بو بود حالم بهم خورد ولی یه عالمه زدم که قشنگ بوش بیاد درو باز کردم و پری و اتی رو صدا زدم بیان تو تا دیدنم غش کردن از خنده که مامان در زد خودمو پشت پری قایم کردم که اتی رفت جلو در (جانم ازاده جون)

+(عزیزم میخوام ببینم جانا چه شکلی شده چی پوشیده؟)

اتی نگاهی بهم کرد و خندشو خورد وگفت(ازاده جون استرس داره داره خودشو اماده میکنه بزارین اون موقع که چایی اورد ببینینش )

مامان با شک گفت باشه و رفت که بابا یهو اومد تو 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.