قسمت 105

جانا

نویسنده: Hasti84

+( پاشو خانومی باید بریم ارایشگاه دیر میشه پاشو عزیزم)
عصبانی نشست روی تخت
_(اصن من شوهر نمیخوام میخوام بخوابم ولم کن هنوز ۱۸ سالمه شوهر نمیخوام همه چی کنکله)
دوباره سرشو گذاشت روی پام
+(باشه پس میرم یکی دیگه رو میگیرم)
پاشدم و رفتم سمت در
_(تو خیلی ......)
یهو بالشتشو برام پرت کرد پاشد سر پا و با غر زدن داشت حاضر میشد جلو اینه وایساده بود شالشو درست میکرد رفتم جلو و گونشو بوسیدم یهو برگشت
+(کیو میگیری؟؟؟؟)
خیلی جدی بود از چشماش اتیش بیرون میومد
_(به خدا به هیچ کسی به جز تو فکر نمیکنم اون حرفو زدم تا پاشی )
انگشتشو تهدید امیز بالا اورد
+(به خدا یه بار دیگه از این حرفا بزنی من میدونم و تو)
کمی مکث کرد و رو کرد به اینه
+(ببین روز عقدم دیونم میکنه اخه اگه میدونستی من ......)
_(چیو میدونستم؟؟)
+(نمیگم )
سرمو تکون دادم و گفتم( باشه پس من ....)
با چشمای گرد نگام کرد
+(چه گفتی؟؟)
_(هیچی بپوش بریم ارایشگاه )
با دلخوری اماده شد نباید روز به این مهمی ناراحت میبود 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.