قسمت 101

جانا

نویسنده: Hasti84

اومد نشست پیشم دستمو دور بازوش حلقه کردم و سرمو بهش چسبوندم بوی عطرش رو توی ریه هام فرستادم ارزوم این نزدیکی بود ارزوم گرفتن این دستا بود
خیلی خوشحال بودم شب وقت خواب عمو اینا رفتن طبقه بالا خونه داراب بخوابن
خوابم نمیبرد به احسان پیام دادم
+(سلام بیداری؟)
_(اره )
+(منتظر بودیا)
استیکر خنده فرستاد
+(نخند دوست دارم صدای خندتو بشنوم)
_(الهی فدات بشم من)
+(خدانکنه ..... امید؟؟)
_(جون دلم)
+(اسممو چی سیو کردی؟)
_(وایس اسکیرن بگیرم)
بعد از دوسه ثانیه عکسی اومد لودش کردم ?قلب کوچکم ❤سیو کرده بود
+(وای چه قشنگ )
_(تو چی سیو کردی؟)
+(یکی یدونه قلبم)
_(قلب منی که دردونم)
+(فدات شم )
_( بیا بیرون)
+( ها؟؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.