قسمت 110

جانا

نویسنده: Hasti84

+(اخه داری از خانوادت دور میشی)
_(ناراحت هستم ولی اینکه میام پیش کسی که خیلی حتی از خودمم بیشور دوستش دارم این ناراحتی رو جباران میکنه)
لبخندی زد
+(به خدا خوشبختت میکنم دلوین مطمئن باش )
_(مطمئنم شک ندارم )
لبخندی بهش زدم وای که این دختر دل من رو مال خودش کرده بود تصور اینکه یه روز پیشم نباشه نابودم میکرد
صبح ساعت ۶ همه بیدار بودیم اخه ساعت ۱۰ پرواز داشتیم لحظه خداحافظی رسیده بود با همه خداحافظی کردیم که عمو و زنعمو کشیدم کنار
+(امید جان مراقب خودتو دخترم باش درسته پدرم به روی خودم نمیارم ولی توی دلم پر از نگرانیه مراقبش هستی؟ )
_(بله عمو از خودم جداش نمیکنم )
+(امید جان الان دیگه قراره برین سرخونه زندگی خودتون ولی وقت اایی که میری سر کار دلوین رو بزار پیش مامانت که تنها نباشه)
_(چشم زن عمو مراقبشم تنهاشم نمیزارم اونجا نیلا هست باهم جور میشن تنها نیست )
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.