قسمت 22

جانا

نویسنده: Hasti84

+(چیشد حالتون خوبه؟ )
درد شدیدی توی دستم پیچید خیلی درد میکرد نمیتونستم تکونش بدم صداش از پشت تلفن میومد پر از نگرانی بود به سختی جوابشو دادم( خوبم ..... خوبم فقط بعدا باهاتون تماس میگیرم)
گوشی رو زمین گذاشتم فکر کردم قطع شده گریه ام شدت گرفت ( مامان مامان دستم درد میکنه مامان) گریه ام خیلی شدید شد که بابام و مامان اومدن تو 

 "دیار"

وقتی افتاد صدای ناله اش رو شنیدم خیلی نگران شدم
(جانا جانا خوبی؟)
صدای پر از دردش قلبم رو به درد اورد خودم رو مقصر گریه اش میدونستم سریع لباس پوشیدم و رفتم در خونشون باباش داشت ماشینشو میاورد بیرون ( سلام پدر جان ماشینتون رو نیارید بیرون من میبرمشون)
+(سلام دیار جان .... شما از کجا میدونید؟)
_(والا ترانه داشت باهاشون حرف میزد فهمیدم)
+(ممنونم پسرم الان میگم بیاد ..... جانا بابا بیا نامزدت میبرت )
با حال خیلی بد اومد بیرون به زور چادرشو گرفته بود با یه دست خیلی سختش بود رنگ از رخش پریده بود
صورت رنگ پریده شو که دیدم رنگ منم پرید کمکش کردم بشینه جلو مادرش خواست بیاد اما پدرش گفت که خودتون برید منتظریم برگردین
نشستم پشت فرمون و با تمام سرعت رانندگی میکردم جمع شده بود تو خودش پشت چراغ قرمز که بودیم نگاهی به صورتش انداختم داشت اشک میریخت
+(جانا ..... توروخدا گریه نکن ببخشی تقصیر من بود )
سرشو بالا اورد ( نه تغصیر تو نیست .... از شنیدن صداتون هول شدم)
دستی کشیدم به صورتش و اشکاشو پاک کردم حس کردم که صورتش گر گرفت و سرخ شد سریع دستمو کشیدم تا الان یه بارم تو چشاش نگاه نکرده بود
چراغ سبز شد و راه افتادم رسیدم به بیمارستان سریع پیاده شدم و در رو باز کردم کمک کردم بیاد پایین رفتیم تو شکستگی ساده بود کچ گرفتن و برگشتیم رسوندمش خونه
فرداش بعد از سرکارم رفتم مسجد فکر نمیکردم جانا هم اونجا باشه به خاطر دستش.
 پامو گذاشتم تو مسجد دیدم یه سینی چایی تو دستش داره صورتش از شدت درد مچاله شده بود رفتم جلو و سریع گرفتم سینی رو ازش نگاهم کرد لبخندی زد( خوبی خانومم؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.