قسمت 90

جانا

نویسنده: Hasti84

دیگه همه از خواب بیدار شده بودن دارو ها و امپول و سرم دستم رو که دیدن فهمیدن برای دلوینه
دارو هاشو به زن عمو جانا دادم و گفتم چی کار کنه
+(برو بچه پرو من خودم پرستارم)
خندیدم ( بله درست میگین فراموش کرده بودم)
+(ممنونم امید زحمت کشیدی)
_(نه بابا زن عمو این چه حرفیه دلویم مثل خواهر نداشتم)
واقعا مثل خواهر نداشتم بود؟؟؟
بعد از کارم توی بیمارستان و مطب ساعت ۹ شب بود که برگشتم صدای داد و جیغ دلوین میومد
+(نمیخورم تلخهههه)
_(مامان باید بخوری حالت خوب نیست)
+(نهههه)
_(دردت بجونم اجی قشنگم بخور دیگه)
+(نمیخواد منو خر کنی تلخه نمیخورم)
از جیغ هایی که میکشید خوشحال بودم چون نشون از خوب شدن حالش میداد لبخندی زدم و رفتم سمت اتاقش
در زدم و رفتم تو تا منو دید نگاهشو ازم گرفت
+(زن عمو من بهش میدم داروشو)
_(نمیخوره میخوای سرتوم جیغ بکشه؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.