اسلحه رو روی سرم گذاشتم ( اومدم مامان)
_(دستت بره سمت ماشه خودمو میکشم اون وقت باربد بدون پدر و مادر بزرگ میشه )
برگشتم سمت امید یه اسلحه روی شقیقه اش بود و چشماش کاسه خون بود بلند شدم و رفتم سمتش یهو صدای گلوله اومد
"امید"
میخواست خودشو بکشه اما اگه بلایی سرش بیاد منم میمیرم بلند شد و اومد سمتم که یهو صدای گلوله اومد و دلوین پرت شد توی بغلم
+(دلوینننن)
محافظا دور مارو گرفتن و بقیه شون به سمت صدا رفتن بعد از چند ثانیه صدای گلوله ها بیشتر شد باربد رو تو بغل دلوین گذاشتم و دلوین رو کشیدم تو بغلم
_(مراقب بچمون باش امید خب؟)
+(ساکت شو تو اتفاقی برات نیوفتاده که خوب میشی زود)
_(امید من تیر خوردم .....آخخخ .......خوب نمیشم ولی قول بده مراقب خودت و باربد باشی)
اشک امونم رو بریده بود
+(الکسسسس)
_(بله اقا)
+(دلوین)
بچه رو بغل کرد و منم دلوین رو روی دستم بلند کردم و دویدیم سمت در به ماشین رسیدیم با اخرین سرعت روند سمت خونه فرهاد و نیلا
رفتیم بالا درو با پا باز کردم
+(خاک توسرم دلوین )
_(نیلا زنگ بزن فرهاد)
+(خونس)
بردمش توی اتاق و روی تخت گذاشتمش و برعکسش کردم و روی شکم خوابوندمش
تیر خورده بود نزدیک قلبش لباساشو در اوردم و پتو رو تا جایی که میشد بالا کشیدم
فرهاد با وسایش اومد تو اتاق کمکم کرد گلوله رو در اوردیم خداروشکر بیهوش شده بود و دردی احساس نکرد
کارمون که تموم شدم پانسمانش کردیم و اومدیم بیرون
روی مبل نشستم واقعا اتفاقات اخیر به شدت عذاب اور بود صدای گریه باربد منو از فکر بیرون اورد رفتم سمتش تو بغل نیلا بود از بغلش کشیدمش بیرون
+(بابا خوبی؟ مامان خوبه تو چی؟ تو دیگه تنهامون نزاریا داداشت تنهامون گذاشت باربد بابا مامان رو اذیت نکنی ها گریه نکنی برگشتم خونه دوست دارم بشنوم که پسر خوبی بودی باشه بابا؟؟)
بچه رو دادم بغل نیلا( فرهاد بریم؟؟)
_(بریم داداش)
+(کجا؟؟)
_(برمیگردیم نیلا مواظبشون باش)
رفتیم بیرون مراقبامون که باهم بودن خیلی زیاد میشدن به حامد هم خبر دادیم که بیاد به کمک نیاز داریم رایان هم با خودمون بردیم نمیدونم چقدر زمان لازم بود برای کاری که میخواستم انجام بدم اما باید انجام میشد تعدادمون خیلی زیاد بود و این خودش یعنی درصد موفقیتمون بالای ۷۰ درصده
پ.ن: وای از دست نت
این چند پارت رو به بدبختی قرار دادم
عزیزان به سایت سر بزنین هر پارتی اضافه کنم سریع قرار میدم