قسمت 32

جانا

نویسنده: Hasti84

همچنان سرم پایین بود ( ممنون نمیخورم)
دستشو اورد جلو تر ( بخور گشنته)
از دستش گرفتم تشکر ارومی کردم و رفتیم سمت ماشین سوار شدیم و راه افتادیم
سرمو به شیشه چسبونده بودم
+( چند سالته ؟)
از شیشه فاصله گرفتم( ۲۵)
+( راضی نیستی از اینکه اینجایی؟)
_(هرچی بوده گذشته )
+(نامزدت رو خیلی دوست داشتی؟)
اهی کشیدم( مرده)
+(نمیدونستم ....... بهش فکر میکنی؟)
_(از دیروز تا الان نه )
+(چرا؟)
_(چون دیگه به شما تعهد دارم اسم شما تو شناسناممه فکر کردن به اون خیانت به شماست) 

" صدرا"

چه خوب مفهوم تعهد رو میدونست . نمیدونم چرا وقتی اون روز دیدمش دوست داشتم مال من باشه نمیدونم ولی هر چی بود باعث شد هر کاری کنم تا مال من باشه حتی اختلاف ایجاد کردن تو حسابا 

 "جانا"

 رسیدیم در دانشگاه از روزی که تصمیم به ازدواج با صدرا گرفتم خیلی تو خودم بودم هر روز شکسته تر از دیروز اما باید خودمو قوی نشون میدادم یه تشکر کردم و وارد دانشگاه شدم کارهام رو انجام دادم قرارشد که دو روز دیگه رسما کارمو تو بیمارستان شروع کنم داشتم بیرون میومدم که اتاناز و پری و گونای شانلی رو دیدم خواستم برم اما دلم تاب نیاورد رفتم سمتشون همدیگر رو بغل کردیم من همیشه رابطم با اتانز قوی تر بود تا بقیه از مشکلات هم خبر داشتیم رفتیم باهم نشستیم یه گوشه اروم جوری که نفهمن حلقه رو در واردم کمی حرف زدیم که بچه ها رفتن ولی اتاناز موند
+(چته دختر؟)
لبخند مصنوعی زدم و گفتم( هیچی بابا )
+(هیچی؟ از کی تاحالا دوستی ازدواج میکنه و به دوستش نمیگه؟ از کی تاحالا دوست صمیمی مثل من نمیتونه غم رو تو چشمای دوستش بفهمه؟)
_(ازدواج؟ چی میگی بابا)
+(دیدم حلقه رو از دستت بیرون کشیدی خودمم تعجب کردم صورتت دخترانه اس لباسات مشکیه ازدواج بهت نمیخوره )
دلم پر بود پر بود از بدی های روزگار پر بود از ناراحتی و غم از دست دادن عزیز
بعد از فوت دیار دیگه ترانه رو ندیدم یعنی به خودم اجازه دیدنش رو نمیدادم چون داغش تازه میشد خودمو پرت کردم تو بغل اتی و گریه میکردم خالی که شدم سرمو از تو سینه اش بیرون اوردم و همه چیز رو تعریف کردم 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.