قسمت 60

جانا

نویسنده: Hasti84

+(از وقتی صدرای من رفت شادابی منم رفت تعریف کن کجا بودی عزیزترینم)
_(وقت زیاده الان حالت خوب نیست بزار بریم خونه .......... این کوچولوی بابا دختره یا پسر؟)
+(دختره ........ تو این مدت دخترمونم به اندازه من اذیت شد و دلتنگ باباش)
_(فدای دل کوچیکش بشه بابا ........شنیدم کارای زیاد کردی بیمارستان و شرکت چشمم روشن دختر منو اذیت کردی؟)
+(تو نبودی باید با یه چیزی خودمو سرگرم میکردم)
_( به خدا جبران میکنم جبران میکنم تمام اشک هایی رو که ریختی تمام زجر هایی که کشیدی تمام دل تنگیاتو تمام سختیاتو قول میدم)
+(نمیخوام قول بده دیگه تنهام نزاری ....... قول میدی؟)
_(اره )
۳ روز بستری بود بعدش رفتیم خونه خودمون دلی و اتاناز و ارس و سامی خونه رو مثل دسته‌ی گل تمیز کرده بودن خونه برق میزد تا رسیدیم تو خونه جانا دوید سمت دست شویی به بوی شوینده ویار داشت چند باری عق زد اومد بیرون کیفشو ازم گرفت و از عطر من به خودش زد و چند باری بوش کرد که بوی شوینده رو حس نکنه
+(اینهمه زحمت بکش خانم بیاد عق بزنه دیدی سامی چطور زحماتمون رو هدر داد؟؟؟)
_(عزیزم خودتو ناراحت نکن صدرا خان با یه شام درست و حسابی جبران میکنه)
+(ایول سامی راست گفتی دمت گرم ...... صدرا سفارش بده غذا هارو دیگه)
_(زود باش صدرا، عشقم راست میگه ...... اِ ارس ببین دست دست میکنه)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.