قسمت 5

جانا

نویسنده: Hasti84

گوشیو قطع کردم رفت دوش گرفتم لباسامو پوشیدم ساعت ۶ لیلی و دارب و بابا رو بیدار کردم صبحونه خوردیم گفتم میرم بیرون با دوستام اجازه دادن اتی اومد دنبالم رفتیم دانشگاه همه با چشای گشاد شده نگا میکردن ماهم اومدیم باکلاس از ماشین بیایم پایین نیست ارتفاع زیاده باسر رفتم توی ستون پارکینگ اتی هم پرت شد پایین شانی و گونی و پری هم خیلی ریلکس اومدن پایین من و اتی هم ریلکس خودمونو مرتب کردیم و رفیتم سرکلاس بعد از کلاس سوار ماشین شدیم و رفتیم دور دور



+(بچه ها جیباتونو خالی کنین میخوام ببرمتون صفا سیتی)



_(رو دل نکنی با پول خودمون ببریمون صفا سیتی؟)



تو جیب من ۵۰ بود توی جیب شلوارم ۲۰ توی کیفم ۳۰ توی جورابمم ۴۰ بود سر جمع من۱۴۰ تومن پول داشتم اتی ۱۲۰ داشت شانی ۱۰۰ گونی هم ۲۰۰ داشت



پری هم ۱۰۰ داشت خوب بود سر جمع میشد۶۶۰ تومن رفتیم یه کافی شاپ حدود ۲۰۰تومن خرج کردیم



حساب کردیم رفتیم سمت ماشین با چیزی که دیدم فکم چسبید به اسفالت



شیشه جلو و شیشه سمت راننده رو شکسته بودن ضبط ماشین رو برده بودن خداروشکر چیز دیگه ایی توش نبود رفتیم نشستیم تو ماشین(چن بار گفتم نیا یه چی میشه گوش ندادی؟)



اتی با گریه گفت(گوه خوردم .... الان چی کار کنم؟)



_(بچه ها هر کدوم چقدر پول دارین؟)



شانی یکم فکرد و گفت ( من تو حسابم به جز پول شهریه ۲۰۰ دارم )



گونی استعلام گرفت و گفت(منم به جز پول شهریه ۴۰۰ دارم)



+(منم که هیچ پول شهریه رو بزارم کنار ۱۰۰ دارم)



_(من خودم هیچی ندارم مگه دستبندمو بفروشم)



پری بعد از استعلام گرفتن از چند تا کارتی که داشت گفت( ببین من جمعا بدون پول شهریه ۵۰۰ دارم)



همه گیج و گنگ داشتیم فکر میکردیم چطوری این گند رو با ۱۲۰۰۰۰۰ بپوشونیم که یهو هانا زنگ زد گریه اتی شدت گرفت دیدم نمیشه اینجوری جواب بده دهنشو گرفتم صدای هق هقاش نیاد
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.