قسمت 128

جانا

نویسنده: Hasti84

+(جونم ۳ ماهته؟؟ ...... معلومه اینقدر ازت مراقبت میکنم که خسته شی)
خوشحال بودم از داشتن امید و خانوادش خیلی زندگی خوبی داشتم رفتم سمت رختکن لباسامو عوض کردم رفتیم سمت خونه شیرینی خریدیم و رفتیم
+(سلام نفس جونم)
بغلم کرد(سلام سوگلی امیدم خوبی جونم)
+(فداتون بشم سامان جون کجاست؟)
_(سلام عروس گلم اینجام)
روی پله ها بود دویدم سمتش
+(اِ دلوین نگفتم ندو )
_(باشه بابا توم )
+(دلوین مادر؟ بار شیشه داری؟)
_(واقعا که امید خودم میخواستم بگم بله کفس جون ۳ ماهمه)
یهو فشار داده شدم تو بغل سامان جون
+(بابا بچم له شد)
_(حرف نزن پدر سوخته عروس خودمه به توچه)
رو کرد به من و ادامه داد( مبارکه عروس)
گونشو بوسیدم( ممنون بابا)
اشک چشماشو پاک کرد( جون بابا)
بغض کرده بودم رفتم بغل نفس جون( مامان کمکم کن بچمو خوب بزرگ کنم یکی مثل امیدم)
+(مامان فدای تو و بچتون بشه الهی)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.