قسمت 127

جانا

نویسنده: Hasti84

+(چیه؟ عطر همیشه اس به خدا)
_(بوی عطرت دیونم‌ میکنه)
از بغلش جدام کرد و گفت ( وایسا یه چیز خوشمزه برات دارم )
رفت و یه ظرف اورد درشو باز کردن با دیدن نودل های داخلش و خوردن بوش بهم حالت تهوع گرفتم و دویدم سمت دستشویی چند باری عق زدم
امید نگران نگام میکرد
+(چی شدی؟ خوبی؟)
نشستم روی صندلی و گفتم( نمیدونم چرا خوشمون نیومد)
یه اها گفت و رفت سمت میزش که سریع برگشت جوری برگشت که گفتم گردنش رگ به رگ شد
+(حامله ایی دلوین؟؟؟)
خنده ایی سر دادم و سریع اومد سمتم و بغلم کرد دستشو رو شکمم گذاشت
+(چطور متوجه نشدم من؟)
_(اخه علائمی نداشتم ولی فکر کنم شروع شد)
+(نازاتو و ویراتو به جون میخرم زندگی من)
_(باید بریم خونه به نفس جون و سامان جون بگم بعد به رایان و مامان بابام )
درحالی که از بغلش جداشدم رفت لباس سفید تنو دراورد و کتشو پوشید
+(بریم)
_(بزار برم لباسامو عوض کنم )
خواستم بدوم که دستمو گرفت
+(اروم بار شیشه داری)
دستگیره درو فشار دادم تا بازش کنم و گفتم( یعنی قرارِ ۶ ماه سخت بگیری بهم؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.