قسمت 77

جانا

نویسنده: Hasti84

بلاخره انتظار به پایان رسید و روز عقد فرارسید
+(صدرا عزیزم چیشد؟؟؟)
_(بابا رایان چلم کرد)
خندیدم بلند بلند +(بلاخره توم باید اذیت شی )
بعد از چند دقیقه اومدن بیرون
وای الهی فداتون شم چه ناز شده بودن
از خوشحالی کِل بلندی کشیدم رفتم جلو و یقه کت صدرا رو درست کردم
+(وای عشقم چه خوشگل شدی )
_( تو که دست مارو از پشت بستی چه خوشگل شدی)
یه تیکه از موهامو فر کرده بودم و انداخته بودمش بیرون از زیر توربان دستی به موهام کشید
_(میدونی موهات چقدر زیباس؟)
سری تکون دادم که رایان گفت( مامان بابا اجی کو)
رفتم از تو اتاق اوردمش لباس هممون ست بود خیلی خوب شده بودیم من و دلوین لباسامون کپ هم بود رایان و صدرا هم یه شلوار و جلیقه ابی پوشیده بودن صدرا یه کت اسپرت هم دستش بود که بپوشه اخ که مَردمن چه زیبا شده بود 

 "صدرا"

 وقتی دیدمش اینقدر زیباشده بود که یه لحظه هم نمیتونستم ازش چشم بردارم خیلی زیباشده بود ترکیب لباس ابیش با موهای مشکی که یه کم ازش بیرون بود خیلی جذاب بود
سوار ماشین شدیم تا اونجا نگاهم به زیبای کنارم بود وقتی رسیدیم با همه سلام و احوال پرسی کردیم و منتظر نشستیم تا عروس و داماد بیان دلوین تو بغل جانا نشسته بود اخ خوشگل بابا از عکاس خواستم که چندتا عکس ازمون بگیره با یه اتلیه هم هماهنگ کرده بودم بعد از مراسم بریم برای عکاسی
بعد از ۳۰ دقیقه اومدن همتا یه لباس سفید بلند پوشیده بود که استیناش پف داشت و از کتفش شروع میشد بقیه لباس هم سفید ساده بود موهاشم ریخته شده بود دورش زیبا شده بود اما نه به اندازه جانای من
نشستن سر سفره عقد جانا و اتی و دلی رفتن برای سابیدن قند روی سرشون جانا داشت قند میسابید افتادم یاد عقد خودمون نه کسی قند سابید نه عکسی نه کِلی هیچی حتما جانا دلش میخواست که عروسی میگرفتیم 
 بله رو که گفتن جانا رفت که طلا هاو حلقه ها رو بهشون داد کارمون که تموم شد همه رفتیم سمت اتلیه عکسامونو که گرفتیم رفتیم‌ رستوران
کنار صندوق وایساده بودم که حساب کنم داراب اومد سمتم
+(داداش خیلی به زحمت افتادی ها شرمنده برو بشین خودم حساب میکنم)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.