قسمت 116

جانا

نویسنده: Hasti84

_(اِ خوب پس توم میری پیش امیدت کار میکینی)
+(هومم )
_( برو بپوش بریم بیرون خرید)
+(امید چی؟)
_(میاد اونم)
باشه ایی گفتم و رفتم که حاضر شم یه شلوار بگ بزرگ ابی رنگ پوشیدم و یه شومیز ابی و یه کلاه کپ پوشیدم و موهامو جمع کردم و زیر کلاه پنهونش کردم رفتم بیرون نیلا هم حاضر بود
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت پاساژ ها می چرخیدیم و من مثل همیشه سخت پسند
_(وای دلوین به خدا کمرم کشست)
+(خوب چیزی نمی پسندم)
حدود ۵ ساعتی بیرون بودیم یه چرخی زدم خوردم به یکی به خاطر برخوردم به اون کلاهم پایین اومده بود و نمیدیدمش
+(هویییی کوری یا خودتو به کوری زدی؟؟؟)
جوابی نشنیدم
+(خو خداروشکر کَر هم هستی کَرَم خدا)
کلاهمو بالا کشید دیدیم امید با لبخند نگام میکنه سرخ شدم 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.