قسمت 15

جانا

نویسنده: Hasti84

بعد از کلاس با ترانه رفتیم مسجد

وای که نماز خوندن چقدر ارامش بخش بود با خودم فکر کردم چرا تا حالا به حرف مادرم و پدرم گوش نداده بودم ؟ چرا از مادر نخواستم که برام چادر بگیره؟ چرا های زیادی توی سرم موج میزد

با شنیدن صدای ترانه به خودم اومدم

(عزیزم .. بریم؟)

با لبخند جوابشو دادم( بریم )

تو راه برگشت ازش خواستم از خودش بگه

+(تو سن ۳ سالگی رفتم جامعه القران بعد از چند سال حافظ ۱۰ جز شدم مدرک دیپلم قرانیم رو هم گرفتم توی سن ۱۶ ۱۷ سالگی که به فکر درس و کنکور بودم پدر و ماردم کلاس های زیادی ثبت نامم کردن درسم خوب بود خداروشکر با زحمت هایی که کشیدم به اون چیزی که خواستم رسیدم الان پرستاری میخونم مثل تو )

_(بهم نگفته بودی ...... چطوری چادری شدی؟)

+(راستش رو بخوای از وقتی که به کلاس قران میرفتم چادری شدم اما بیرون از کلاس قران چادر سرم نمیکردم مانتو میپوشیدم موهامو بیرون نمیزاشتم ولی چادر هم نمی پوشیدم توی همون سن بود کاملا یادمه امتحان خرداد پایه نهمم رو داشتم میخوندم که تصمیم گرفتم چادری بشم دیگه بعد از اون یه لحظه هم جلوی نامحرم بدون چادر نبودم)

_(اخی عزیزم تو سن کمی هم چادری شدی واقعا افرین به ارادت ...... وقتی چادری بودی از فامیل و دوستات حرفی درمورد اُمُل بودنت نشنیدی؟)

لبخندی از سر رضایت و غمگینی نهانی زد و گفت( چرا میشنیدم تا تحقیر هم میشدم اما من تصمیمم قطعی بود من چادر مادرم فاطمه زهرا رو پوشیدم از اقوام که این حرفارو میشنیدم دلم میگرفت اما به خاطر بزرگتریشون هیچی نمیگفتم تحت فشار بودم فشار های روانی زیادی کشیدم تو بچگی اما همش به خاطر چادری بودنم نبود به خاطر دلایل مختلف)

دستم رو انداختم پشت گردنش و به خودم چسبوندمش ( عزیز دلم ..... زیبای من چشات رنگ اشک نگیره یه وقت که دلم میگیره ...... تو نقطه روشنه زندگی منی ..... بعد از اینکه تو رو شناختم اینجوری شدم این ظاهرم رو به تو مدیونم)

+(فداتشم نگو این حرف رو )

داشتیم راه میرفتیم که ماشین ۲۰۶ جلوی پامون نگه داشت ترانه سریع رفت سمت راننده با تعجب نگاش کردم که اومد سمتم

+(جانا داداشم از مشهد برگشته رفته خونه فهمیده من مسجدم اومده دنبالم بیا توروهم میرسونیم)

_(نه فدات شم مزاحم نمیشم شما برید )

+(شبه نمیخواد خودمون میرسونیمت امشب خونه نمیریم میریم پیش خالم بیا برسونیمت دیگه)

_(نه اخه.......)

اومدم حرفی بزنم که داداشش پیاده شد با دیدنش کپ کردم این این همون پسر بود
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.