قسمت 104

جانا

نویسنده: Hasti84

+(امیدددددد ...... من هیچ امادگی ندارم)
_(خانم کوچولو چرا داد میزنی؟ الان میریم خرید دیگه)
از خونسرد بودنش کفری میشدم اما انتخاب خودم بود بهتره بگم عشق خودم بود
تا شب تمام خریدا رو انجام دادیم دیگه نای راه رفتن نداشتم تو ماشین خوابم برد با تکون تکون خوردن بیدار شدم چشمامو کمی باز کردم دیدم تو بغل امید داریم میریم تو خونه حوصله نداشتم بیدار شم خودمو بیشتر بهش چسبوندم

"امید"

ایتقدر ناز خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم یه دستمو زیر زانوش یه دستمم زیر گردنش گذاشتم و بلندش کردم زنگ درو زدم در که باز شد دیدم یه چشممشو باز کرد ولی بعد خودشو بیشتر بهم چسبوند منم محکم تر گرفتمش بردمش تو و گذاشتمش روی تختش وسایلارو اوردم تو و خودمم عین جنازه روی کاناپه افتادم
با الارم گوشیم از خواب پریدم ساعت ۴ باید محضر میبودیم الان ساعت ۶ صبح بود رفتم اتاق دلوین در رو باز کردم دیدم خوابیده نشستم کنار تختش اروم صداش میزدم چشاشو باز کرد و دید منم سرشو گذاشت روی پامو دوباره خوابید موهاشو نوازش کردم 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.