قسمت 83

جانا

نویسنده: Hasti84

بلاخره بعد از چند ساعت رسیدیم پامو از هواپیما گذاشتم بیرون نفس عمیقی کشیدم و شالم رو در اوردم که مامان سریع یه کلاه بهم داد پوشیدم مامان خودش هم چادرشو در اورد ولی حجاب کاملشو رعایت کردِ بود

داراب و خانوادش جلو تر از ما بودن دست رایان رو گرفته بودم و داشتیم میرفتیم سمت در خروجی یه اقای خوشتیپ با دوتا خانوم کنار هم وایساده بودن تا باباو مامان رو دیدن دوید سمتشون بعد اون اقاهِ اومد و منو و رایان رو محکم بغل کرد

+(صدرا این رایانِ؟؟؟ عزیزدلم چه بزرگ شده اینم حتما دخترِته؟؟؟)

_( اره داداش این رایانِ اینم دلوینه)

+(اِ شما عمو سامانید؟؟چقدر خوشتیپ تر از عکستونین خوشبختم من دلوینم چند روز دیگه میشه ۱۸ سالم )

_(عمو فدات چه سر و زبونی داری )

عمه و زن عمو نفس رو هم دیدم و رفتیم سمت خونه عمو اینا شنیدم که عمو یه پسر داره که ۲۴ سالشه اسمش امید  تو این ساعت روز سرکارِ عمه هم یه دختر داره که ۲۲ سالشه و ازدواج کرده الان رفتن ماه عسل خیلی خسته بودم سریع رفتم تو اتاقی که زن عمو نفس برام اماده کرده بود خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم

با صدای رایان بیدار شدم چشامو باز کردم با صدای گرفته گفتم( چی میگی جن بوداده اه خوابیدم ها)

+(زشته به قرآن پاشو ساعت ۸ شبه از ظهره خوابیدی )

مثل برق گرفته ها پاشدم(۸شب؟؟؟)

دویدم تو حموم و یه دوش گرفتم و یه شومیز یاسی و شلوار سفید جذبی رو پوشیدم موهام رو هم شونه زدم و رایان رو صدا زدم برام بافتشون یه شال یاسی هم سرم کردم و رفتم بیرون از وقتی اومده بودم اینجا خوابیده بودم و به هیچی نگاه نکرده بودم وقته دید زدن خونه بود

از اتاق که بیرون اومدم پیانوایی که تو چند قدمی اتاقم بود رو دیدم رفتم سمتش دستی روش کشیدم

+(پیانوی امید  اون باهاش ساز میزنه اگه دوست داری میتونی ازش استفاده کنی )

_(ممنونم زن عمو جون)

دل از پیانو کندم و رفتم سمت پله ها حوصله پایین رفتن از پله هارو نداشتم نشستم روی نرده و سر خوردم رفتم پایین که تعادلمو از دست دادم و پرت شدم تو بغل یکی خدا خدا میکردم که داراب باشه بوی عطر تندی داشت داراب از این عطرا نمیزد چشامو باز کردم نگاهم رو اروم اروم بالا اوردم وقتی دیدم یه غریبس جیغ خفه ایی زدم و در دهنمو گرفتم

+(شما باید دلوین خانم باشید درسته؟)

_(بله شما؟؟)

+(من امیدم )

_(ای وای امید تویی )

از حرفم خندم گرفت خجالتم کشیدم خندشو خورد و نگام کرد سریع از کنارش رد شدم و دویدم که یهو خوردم به یکی دیگه
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.