قسمت 130

جانا

نویسنده: Hasti84

دستمو به کمرم گرفتم و رفتم سمت اشپزخونه
_(وای ماشالله چقدر سنگینن خستم کردن)
+(الهی من فدای ۳تاتون بشم نگو اینجوری بچه هام ناراحت میشن)
تا پفک رو از نایلون در اورد عوقم گرفت و دویدم سمت دستشویی چند بار بالا اوردم
+(دلوین؟ تو که دوست داشتی پفک چی شد؟)
_(آیی نمیدونم خدا هیچی نخورم از صبح فقط اسید بالا اوردم)
نایلون نشستم در دستشویی خسته شده بودم دیگه بچه ها تا ماه پیش زیاد معلوم نبودن اما این ماه واقعا بزرگ شده بودن و نمیتونستم تحمل کنم وزنشون رو ولی وقتی لگد میزدن تمام خستگیم در میرفت
امید اومد سمتم که بچه ها شروع کددن به لگد زدن دستم رو گذاشتم روی شکمم
_(ای پرو ها اخه از کجا میدونین امید داره میاد پیشم؟؟)
کنارم نشست و دستش رو گذاشت روی شکمم
+(فداتون بشم من خداکنه)
_(امید مامان خیلی زحمت کشید چن روزه همش اون داره برام غذا میاره میگم بالا هم هست اشپزخونه ولی گوش نمیده که )
داشتم حرف میزدم که نفس جون اومد بالا از پله ها 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.