قسمت 161

جانا

نویسنده: Hasti84

جیغ زدم ( بلند تررر)
_(دانای کل)
+(حالا شد ......خب به فکر کردن نیاز داری یا الان جوابمو میدی ؟؟)
_(به فکر کردن نیاز دارم)
+(ماشالله به روت چقدر تو پر رویی)
رفتم بیرون محافظا هم ۵ تا سگ ول کردن کنارش قرار گذاشته بودم که تا صبح سگا پیشش باشن
رفتم خونه که خستگی در کنم وقتی پامو تو خونه گذاشتم بوی غذا مستم کرد وای چه بوی خوبی
رفتم سمت اشپزخونه یه زن پشت اجاق گاز بود
+(مامان؟؟)
_(جانم مادر؟)
پریدم بغلش اغوشش یه حس خیلی خیلی خوب بهم داد حس زندگی ارامش اصلا مگه از بغل مامان بهتر و اروم تر هم داریم؟؟
از بغلش بیرون اومدم و نشستیم روی میز
_(خوبی مامان؟ زندگیت خوبه؟ امید رو که اذیت نمیکنی؟)
+( نه مامان خوب شدم فکر امینم از سرم بیرون نمیره اما خوبم ارومم بهترم بخاطر باربد و امید)
_(کار خوبی میکنی عزیزم ....... باورم نمیشه ۲۷ سال پیش لحظه ایی که وارد زندگی صدرا شدم این اتفاقات پیش بیان خیلی سختی پشت سر گذاشتم ....... عزیزکم مراقب زندگیت باش مراقب شوهرت مراقب بچت )
+( چشم مامان ...... بابا کو؟)
_(صدرا جان)
+(جانم خانومم)
زندگی مامان و بابا اینقدر عاشقانه بود که دوست داشتم از اینا یاد بگیرم و زندگیم اینجوری باشه
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.