قسمت 98

جانا

نویسنده: Hasti84

_(خواستگاری تو به من چه؟؟؟ درضمن کی اومدی؟)
+(الان چرا به تو چه؟؟)
پوفی کشیدم و گردنبندش که گردنم بود رو از گردنم کندم که بریده شد گذاشتمش کف دستش
_(بدش به خانومت )
+(خوب دادمش به خانومم)
_( خُل شدی؟؟)
+(نه دلوین زنم میشی؟؟)
چشمام چهار تا شد نگاهی به مامان و بابا و زن عمو و عمو و رایان که با اخم غلیظی نگام میکرد کردم
_(چی میگی تو؟؟؟)
+(خواستگاری و اینا همش دروغ بود میخواستیم از تو خواستگاری کنیم باهام ازدواج میکنی؟)
نفسم بند اومد وای خدا شکرت یعنی امیدم دوستم داره
چشام پر از اشک شده بود
_( اره)
نگاهی به امیدم کردم که با لبخند بزرگی نگام میکرد و رایانی که اخماش بیشتر گره خورده بود
پریدم بغل رایان امید فکر کرد که میرم بغل اون دستی که باز کرده بود رو به کشید به موهاش
+(داداشی چیه؟؟)
_(چی چیو اره؟؟؟)
+(تو چی میگی قربونت برم)
_(نه)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.