قسمت 3

جانا

نویسنده: Hasti84

_(اوه اوه همون دختر خاله نچسب تو میگی انگار از دماغ فیل افتاده کی بود اسمش هاری .... نه بابا امپول بود اون .....هوی .... نه ....... اها هانا )



همه شون از چیزایی که گفتم خندشون گرفته بود اتی با خنده گفت( اره همون )



_( خاک توسرت واسه چی به اون کمک میکنی؟)



+(بابا ازش قول گرفتم یه روز ماشین شو بگیرم بریم دَدَر )



پری و شانی و گونی باهم گفتن ( نه بابا جون ما)



+(اره به جون شما )



_(خره درسته ما وضعیت مالی هر کدوم بد تر از اون یکیه فقط گونی وضع مالیش خوبه......)




داشتم حرف میزدم که گونی گفت( ده بار گفتم نگو گونی اسمم گونای )



_(خفه بابا بزار حرف تموم شه ....... چی گفتم؟ ...... اها این کار رو نکن الان فکر میکنه ندید بدیدم تازه اگر اتفاقی بیوفته چی؟ از سر قبر عمه من پول میاری درستش کنی؟)



اتی متفکر گفت(راست میگی ها ....... ولی چرا اتفاقی بیوفته ها؟)



_(خود دانی الانم گمشین بریم سر کلاس میهفمین که کلاس داریم)



رفتیم سر کلاس کلاس تموم شد رفتیم سرکار منو آتی و شانی و پری یه جا کار میکردیم تا بتونیم توی مخارج دانشگاه به خانوادمون کمک کنیم بعد از کارم ساعت ۷ونیم رفتم خونه تا رسیدم تو حیاط بوی یاس های توی حیاط مستم کرد نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو مامان داشت شام درست میکرد لیلی داشت درس میخوند داراب هم داشت تلفنی حرف میزد و با انگشت پاش ور میرفت باباهم داشت به کارای شرکتی که توش کار میکرد رسیدگی میکرد بلند سلام کردم که سرا چرخید سمتم بجز داراب زیر چشمی نگام کرد و به حرف زدنش ادامه داد بابا با لبخند نگام کرد و گفت( سلام خانم پرستار اینده )




+(سلام بابای نازم خسته نباشی)




سر لیلی رو بوسیدم و بهش خوراکی هایی که خریده بودم رو دادم که مامان داد زد بیا دویدم رفتم پیشش برنج رو ازش گرفتم و ابکش کردم (مادر من ده بار نگفتم برا مچ دستت بده چیز سنگین بلند کنی اون داراب لنده هور رو صدا بزن خوب)




_(نمیخواد مادر گناه داره دستم خوبه)




سری تکون دادم و مچ بندی که براش خریده بودم رو بهش دادم( مامان قرار نشده کل پولی که در میاری رو برا ماها خرج کنی که)




+(پول هست تا هر وقت بخوای هس نگران نباش)




رفتم لباسم رو عوض کردم خودمو پرت کردم روی مبل پیش داراب (اره خوب ؟)




نگاش میکردم ولی داشت به حرفش ادامه میداد که گوشی رو از دستش کشیدم صفحه رو نگاه کردم دیدم رامینِ ( به داش رام چطوری ؟)




+( سلام اجی جان خوبی چه خبرا؟)




_(والا سلامتی فعلا که داراب خان رفته تو قیافه برا ما چی کارش کنم میگی؟)




+(بابا ولش کن اجی دو سه تا تختش کمه)




_(اِ توم پی بردی که کمه ...... حالا بیا اینجا کارت دارم )




+(جان چی کار داری؟ )




_(باید بیایی ...... اصلا شام بیاین اینجا )




+(نه بابا مزاحم نمیشم)




_(بیا بابا لوس نکن خودتو ..... راستی نوشمک منم بیار با لیلی بازی کنه)




+(باشه اجی میایم الان)




_(افنر ..... خداحافظ)




اجازه ندادم خداحافظی کنه قطش کردم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.