قسمت 84

جانا

نویسنده: Hasti84

+(اه داراب تویی؟؟)
_(به خدا زشته یه دایی بزن تنگش)
عقب عقب میرفتم ( بابا ولکن من روم نمیشه وگرنه به عمو هم میگفتم سامان جون)
یهو خوردم به یه چیزی سریع ب گشتم که با لبخند عمو روبه رو شدم لبخند دندون نمایی زدم( شندین؟؟؟)
+(بله .....‌ هرچی دوست داری صدا بزن عمو خجالت نکش)
_(فدات شم سامان جونم)
گونشو بوسیدم و رفتم سمت اشپز خونه به اندازه کافی سوتی داده بودم دیگه برا امروز بس بود رفتم توی اشپزخونه و به مامان و دلارای جون و اتاناز جون کمک کردم میز رو چیدم همه نشستن فقط من مونده بودم رفتم نوشابه رو اوردم دیدم جای خالی نیست به جز کنار امید ازش خجالت میکشیدم اروم نشستم پیشش خیلی ریلکس داشت غذا میخورد پسره ی ...... شروع کردیم به غذا خوردن چند ثانیه نگذشت که سوالا شروع شد همین زور حرف میزدن
+(دلوین جان تو چرا چیزی نمیگی؟؟)
_(عمو جون ... سامان جون اخه من مورد سوال واقع نشده ام)
همه خندیدن که بابا گفت( خوب یه روزه با عموت جور شدی که میگی سامان جون بهشا)
خندیدم ( پس چی مگه میشه با عمو به این مهربونی جور نشد)
+(دیگه به من نگو زن عمو نفس صدام بزن)
_(اخه زن عمو زشته)
+(نه هیچم زشت نیست خودم بهت میگم)
_(باشه نفس جون)
شام رو که خوردیم ظرفا رو گذاشتن توی ماشین ظرف شویی اقایون رفتن شطرنج بازی کنن خانوما هم توی اشپزخونه حرف میزدن ماهک و ماهان و رهام و یارتا هم رفتن سراغ فیلم دیدنشون رایان هم مثل همیشه رفت سراغ لپ تابش منم رفتم طبقه بالا لباس خوابمو پوشیدم از اونجایی که خیلی بلند بود تا مچ پام بود یه شلوارک زیرش پوشیدم تو اتاق نشستم و زنگ زدم به دوستم ( سلام خل و چل چطوری؟)
_(سلام روانی رسیدین؟)
+(اره بابا خیلی وقته)
کمی که باهاش حرف زدم حوصله ام سر رفت یه شال انداختم روی شونم که دستم معلوم نباشه مطمئن بودم که کسی بالا نیست به همین خاطر روسری نپوشیدم رفتم سمت پیانو چیزایی از تو گوگل یاد گرفته بودم رو اجرا کردم بدون توجه به اطرافم شروع کردم به نواختن بعد از چند دقیقه که تموم شد صدای دست ها بلند شد سرمو بلند کردم اولین کسی که دیدم امید بود که با تحسین نگام میکرد لبخندم کش اومد تازه یادم افتاد روسری سرم نیست شال روی شونم رو روی سرم گذاشتم و دستام رو زیرش مخفی کردم و رفتم توی اتاق
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.