قسمت 7

جانا

نویسنده: Hasti84

+(چی میگی ...... بده ببینم ...... یا خود خدا این چیه از کجا اومده )


_(یعنی خدا میدونه من چه بدبختم پول مفت گیرم اومد)


+( وا مگه میشه ساعت ۱و۵۵ دقیقه ۶ میلیون پول همینجوری ریخته بشه به حساب تو؟ الکیه مگه؟)


_(چه میدونم ؟ دیگه خدا رسونده)


+(چه بدونم ؟ الانم بخواب فردا گندش درمیاد که از کجا اومده)


خوابیدیم و صبح ساعت ۶ بیدار شدیم امروز کلاسی نداشتیم با پدرم راه افتادیم پیش دوست تعمیر کارش گفت که شیشه جلو و راننده رو بخواد درست کنه و ضبط هم بندازه براش ۸ تومن خرجشه اتی وا رفت (چته ؟ جور میشه با بچه ها جورش میکنیم)


یهو تلفنش زنگ خورد گونی بود (سلام خوبی؟)....... (واقعاااا؟)....... (مرسی دردت زحمت کشیدی.... ببین پس میدم بهت )...... (همین قدر خرجش شد ..... راستش ۸ تومن خرجشه).......( وای دستت درنکنه ببخشید توروخدا)


+(چی شد؟)


_(گفت پولی که واریز شده مال اونه از باباش قرض گرفته الانم ۲ تومن دیگه میریزه به کارتم )


صدای پیام گوشیش که اومد گفت( بیا واریز کرد ..... ماشین تا کی باید اینجا بمونه؟)


+(پدرم میگه تا عصر تمومه کارش)


_( خوبه ..... دستتون دردنکنه خیلی به زحمت افتادین)


یکی زدم به شونش(ما که کاری نکردیم باید از گونای تشکر کنی )


پدرم اومد یه تاکسی گرفتیم ما رفتیم خونه بابام هم موند پیش ماشین


یه هفته از اون ماجرا میگذره اتی حقوق که گرفت همه رو داد گونای از منم ۳ تومن قرض گرفت و بهش داد اخه پول باباش بود نمیشد دیر پس بده الانم روی تختم لم دادم دو هفته به امتحان هم مونده بود باید میخوندم اما حسش نبود مامان بدون در زدن اومد تو ترسیدم یهو نشستم( وا مادر من چیه؟ چرا اینجوری؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.