قسمت 50

جانا

نویسنده: Hasti84

چشمامو رو هم فشار دادم لبخندی زدو نشستیم تو ماشین 

 ۱سال و ۵ ماه بعد

 +(رایان کجایی؟)
خنده ایی کرد و تاتی تاتی رفت پشت مبل رفتم بغلش کردم( پیدات کردم)
داشتم قلقلکش میدادم که گوشی زنگ خورد +(الو ..... سلام)
_( سلام شما همسر اقای رادمنش هستید؟)
+(بله بفرمایید)
_(ایشون تصادف کردن و الان بیمارستان ......... هستند لطفا تشریف بیارید)
دنیا دور سرم میچرخید گوشی رو قطع کردم به داراب گفتم بیاد پیش رایان خودمم چادرم رو سر کردم و رفتم طرف بیمارستان
داشتم میرفت تو بیمارستان که از پشت کشیده شدم و یه چیزی گذاشته شد روی صورتم بعدش هم سیاهی مطلق

۴ ساعت بعد

به سختی چشمام رو باز کردم خواستم تکون بخورم که فهمیدم بسته شدم به یه صندلی دهنم بسته شده بود دست و پامم همینطور اطرافم رو انالیز کردم یه خرابه بود که گوشه ی تهش پر از کاه بود اون طرف هم وسایل های بزرگی بود که نفهمیدم چین سرمو چرخوندم دیدم یکی مثل من بسته شده به صندلی بهش دقیق شدم دیدم صدراس جیغ زدم اما صدام در نمیومد انقدر خودمو تکون دادم و جیغ زدم که افتادم در یهو باز شد
یه زن و دوتا مرد گنده اومدن تو زنه بلندم کردو دهنم رو باز کرد جیغ زدم(صدرا صدرا جانم پاشو صدرا زندگیم پاشو)
که یهو با دستش کوبید تو صورتم مزه خون رو احساس کردم فکر کنم کنار لبم زخم شده بود یکی از اون مردا رفت صدرا رو بیدار کرد اینقدر بهش زد که بیدار شد که زنه شروع کرد به حرف زدن( صدرا جان منو یادته؟؟ )
صدرا با صورت خونی نگاهش کرد و چند تا سرفه زد (میگم یادته منو؟)
صدرا که جواب نداد داد زد و سوالشو تکرار کرد با اشاره اون مرد هیکلی گفت که بزنش
شروع کردم به جیغ زدن ( توروخدا نزنش روانی نزن )
گریه میکردم و جیغ میزدم که زنه سرمو بلند کرد( اخییی ناراحت شدی؟میخوای بری پیشش؟)
بعدش طنابارو باز کرد منم دوییدم پیشش و با گوشه چادرم خون های صورتش رو پاک کردم معلوم بود انقدر کتک خورده که نای نگاه کردن به من رو نداره
+(چی میخوای از جونمون ؟؟؟)
_(جونتون)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.