قسمت 160

جانا

نویسنده: Hasti84

+(بابا هوا برت نداره فکر کردی کییی که برات ادم بفرستن ....... اسکل خان من دوست دارم رفیقم از تو دست بکشه میخوام بهش ثابت کنم که گذشتن از کسی که میخوایش راحته بهمون ثابت کن که راحته)
_(معلومه که راحته چون من اصلا از اون دختر خوشم نمیاد)
نشستم روی زمین دقیقا رو به روش بحث داشت جذاب میشد
+(اوممم خوب ؟؟؟ پس چرا گیر دادی بهش و میخوای بگیریش؟؟؟ تا اونجایی که امارتو در اوردم ۲۰ سال ازش بزرگتری ....... دوستش نداری ازش بزرگتر هم هستی پس چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟؟؟؟ کرمی چیزی داری؟)
_(چرا باید بهت توضیح بدم؟؟؟)
در حالی که داشتم پا میشدم گفتم( خوب پس خدانگه دارتون باشه من رفتم و تورو با دوستانم تنها میزارم)
بشکنی زدم که الکس ۴ تا سگ وحشی اورد نزدیک میدونستم به سگ الرژی داره و شروع به عطسه زدن میکنه
تا سگا نزدیکش شدن عطسه زدنش شروع شد
چند دقیقه ایی صبر کردم تا کاملا اذیت شه
بعد از یه ربع گفتم که ببرنشون کنار تمام صورتش قرمز شده بود و از دماغش اب میومد
رفتم سمتش
+(خوب خوبی؟ )
_(تو کی هستی که از همه چی زندگیم خبر داری؟)
یه عطسه زد
+(مگه نگفتم دانای کل تکرار کن)
_(دانای کل )
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.