قسمت 111

جانا

نویسنده: Hasti84

+(راستی امید جان دلوین از پرواز میترسه هم اومدن اونجا چند بار بالا اورد هم برگشتنی بهش دلداری بده و حواسشو پرت کن )

_(چشم زن عمو حواسم هست)

رفتیم پیش بقیه دلوین از بغل رایان تکون نمیخورد رفتم نزدیک تر

+(عشقم؟؟)

از بغل رایان جدا شد چشاش پر اشک بود رایام هم داشت گریه میکرد رایان تاب نیاورد و اشکاش سرازیر شد بغلش کردم

+(داداش چرا گریه میکنی؟؟)

_(امید حواست به دلوین باشه ها دلوین همه کس منه مراقبش هستی؟؟؟)

+(داداش دلوین تمام زندگیمه مگه میتونم مراقبش نباشم؟)

دلوین مثل ابر بهار اشک میریخت مامان و باباشو بغل کرد و اومد پیشم وایساد دستشو محکم گرفتم و رفتیم تو ماشین توی ماشین همش چشمش به بیرون بود و اشک میریخت راهاش کردم به حال خودش تا اروم شه وقتی رسیدیم بعد از کمی رفتیم سوار هواپیما نزدیکای بلند شدن هواپیما بود که دستمو انداختم دور شونشو و به خودم چسبوندمش و دستش رو محکم تو دستم گرفتم سرشو گذاشت روی سینم بعد از کمی دیدم خوابش برده منم سرمو به عقب تکیه دادم و خوابیدم با پیچیدن درد شدیدی توی گردنم بیدار شدم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.