قسمت 92

جانا

نویسنده: Hasti84

سریع رفتم توی اتاق و دنبال قرص گشتم بلاخره پیدا کردم
دویدم بیرون دیدم دلوین نشسته در دستشویی قرص رو بهش دادم و نشستم کنارش
+(چرا حالت بد شده؟)
_(چون فکرم درگیره)
+(میشه بدونم درگیر چی؟؟؟)
_(نه)
از جواب رکش خندم گرفت برگشتم نگاش کنم دیدم داره نگام میکنه سریع چشمشو ازم گرفت و تشکر ارومی کردو رفت چش بود این دختر؟؟

"دلوین"

هر روز بیشتر از روز قبل دوستش داشتم روز رفتن فرارسید وسایلمو جمع کرده بودم کیفی که برام گرفته بود رو روی شونم انداختم و و رفتم بیرون از اتاق دلم تاب نیاورد رفتم در اتاقشو نگاش کردم که بیدار شد وقتی منو دید چشماشو رو هم فشار داد و لبخند زد منم بهش لبخند زدم و رفتم پایین قلبم داشت از جاش کنده میشد دوست داشتم بمونم و نرم اما نمیشد امان از عشق یه طرفه خداحافظی کردیم و رفتیم فرودگاه نشسته بودیم که امید دوان دوان اومد سمتمون مامان و بابا و بقیه رو بغل کردو خداحافظی کرد رسید به من بقیه رفتن گفتن توم زود بیا
+(اینو بگیر یادگاری از من)
یه جعبه شیک بود دستش ازش گرفتم یه گردنبند بود خیلی زیبا بود سریع بستمش به گردنم
_(ممنونم ازخودم جداش نمیکنم)
دوست داشتم محکم بغلش کنم اما نمیشد بهش دست دادم و رفتم اشک چشمام تمومی نداشت توی راه از شیطنت های ماهان و یارتا و رهام گذشتم خیلی کم حرف شده بودم هیچی نمیگفتم
وقتی رسیدیم دلگ دوباره غم دار شد که چقدر ازش دورم
ذهنم رو جمع کردم و کنکورم رو به خوبی دادم منتظر جواب بودم
توی اتاق و داشتم عکس امید رو نگاه میکردم که بابام بلند بلند با مامان حرف میزد یهو اسم امید رو شنیدم
دویدم بیرون
+(امید چی؟)
با تعجب نگام کردن خیای ریلکس نشستم روی صندلی
+(هیچی میخواد زن بگیره)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.