قسمت 71

جانا

نویسنده: Hasti84

صدرا خندید و گفت( باز چی کار کردی لعنتی؟)
+(اع اع اع پسره‌ی ....... هنو هیچی نشده دختره رو بغل کرده)
_(بابا زنمه)
دمپاییمو در اوردم و سمتش پرت کردم که خورد تو سر صدرا دستمو جلو دهنم گرفتمو تو همون حال گفتم( وای عشقم ببخشید)
سریع رفتم جلو و بغلش کردم
+(نگا کن خودتونو)
_(گمشو نبینمت)
سر صدرا رو از تو بغلم در اوردم (درد میکنه؟؟)
_(ولشکن اون بچه رو)
+(اخه اگه سامی بفهمه چی؟؟)
_(همتا محرمه دارابِ ها)
+(راست میگی نباید بهش سخت میگرفتم )
_(پاشو برو از دلش در بیار بعد بیا بخوابیم)
سری تکون دادم و رفتم سمت اتاق دلوین بیدار بود هنوز بغلش کردم و رفتم اتاق رایان که دارابم اونجا بود
+( خان دایی من بیدارم هنوز)
_( ای خدا دایی فدات بیا بغلم)
دلوین رو دادم بهش
+(داداشی ناراحتی؟؟)
_(نه عادت کردم)
+(دیگه دور برندار ......همتا محرمته من زیاده روی کردم ببخشی)
خندید وگفت اشکال نداره منم با خیال راحت که ازم ناراحت نشده رفتم تو اتاق خودمون
کلیپس موهامو در اوردم و انداختم روی میز و موهامو ماساژ دادم
+(بیا موهاتو ببافم)
با خوشحالی شونه رو دادم بهش و نشستم روی تخت اونم شروع کرد به بافتن موهام
+(دخترمون بزرگ شه موهای اونم میبافم )
_(نخیرم تو فقط موهای منو شونه میکنی و میبافی )
+(وا مگه میشه موهای دخترمو نبافم؟؟)
نمیدونم چم شد حس کردم یکی جامو گرفته تو یه لحظه مثل بچه ها موهامو از تو دستش کشیدم سرم درد گرفت بلند شدم و با اخم موهامو گرفته بودم و به صورت شوک شدش نگا میکردم
_(اصلا نمیخوام برو موهای دخترتو بباف ..... الانم موهامو کوتاه میکنم تا با خیال راحت موهای دخترتو شونه کنی )
مثل دیونه ها توی کشو دنبال قیچی میگشتم پیداش کردم موهامو اوردم جلو و چشماشو بستم که همشونو قیچی کنم که یهو برگشته شدم سمت صدرا چشمامو باز کردم با ابرو های گره خورده داشت نگام میکرد 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.