قسمت 18

جانا

نویسنده: Hasti84

"دیار"
رفتارش عوض شده بود چرا اخه؟ باشنیدن لحن قاطعش کنار رفتم تا خودش انجام بده کمی جلو رفت نزدیک بود بیوفته که تعادلشو حفظ ‌کرد و نیوفتاد


اذان رو گفتن و نماز رو خوندیم منتظر بودم که از قسمت خانم ها بیان تا بریم هرچند میدونستم که جانا خانم با من نمیاد ولی منتظر ترانه که میتونستم باشم دیدمشون دارن بیرون میان رفتم سمتشون که یه خانم مسنی جلوشون رو گرفت چون تو فاصله نزدیکی ازشون بودم حرفاشون رو شنیدم


+(دخترم اسمت چیه مادر؟)


_(با منید حاج خانم؟ اسمم جانا حسینی بله ؟ کاری داشتید؟)


+(جانا چه اسم قشنگی ..... مادر از وقتی دیدمت دلم برات رفته میخوام تورو برای پسرم خواستگاری کنم )


با شنیدن حرفش برق از سرم پرید علاقه ای بهش نداشتم نمیدونم شاید داشتم ولی خیلی بدم اومد


منتظر شنیدن جواب جانا بودم


سرش رو پایین انداخت لپاش گل انداخته بود خیلی اروم گفت( حاج خانم ببخشید من نمی خوام ازدواج کنم نه با پسر شما نه با هیچ کس دیگه)


اون خانم کمی وا رفت بازو های جانا رو گرفت و گفت( اخه چرا عزیزم؟؟ باشه ان شالله خوشبخت بشی مادر )


لبخندی بهش تحویل داد و پیشونیش رو بوسید و رفت


اروم گفتم همین که جواب منفی داده بود خوب بود


رفتیم خونه به زور رسوندیمش ساعت ۸ شب بود که ترانه رو صدا زدم بیاد تو اتاق پیشم


+(جانم داداش؟)


_(بیا تو کارت دارم)


نشستم روی تخت که ترانه اومد پیشم نشست


_(چقدر از جانا میدونی؟)


ابرو بالا انداخت و پاشد دستشو تو هوا تکون دادوگفت( چیشد؟ جانا؟؟ از کی تاحالا؟ خانم حسینی)


_(خوب حالا هرکی بگو چی میدونی؟)


+( چرا برات مهمه؟)


سوالی که پرسید برای خودمم سوال بود واقعا چرا؟؟


_(نمیدونم )


اروم نشست پیشم ( الهی فداتشم که عاشق شدی رو نمیکنی ....... همه چیه زندگیشو میدونم از اینکه پرستار داره میشه به خاطر حرفتو متحول شده و چادری شده از اینکه اصلا به ازدواج فکر نمیکنه تا حالا خیلی خواستگار داشته اما همه رو یه جوری فراری داده)


قهقه زد و گفت( داستان یکیشون رو میدونم خیلی شیطونه این دختر )


کجکاو شدم ازش خواستم برام تعریف کنه


برام که تعریف کرد خودمم خندم گرفت از این دختر اروم بعید بود این کار قهقه میزدم که یهو تبدیل شد به گریه زار میزدم ترانه ترسیده اومد سمتم


+(یا حسین دیار چت شده؟ این دختر چی کار کرده باتو؟ اروم باش مامان میشنوه اروم باش دردت به جونم اروم باش )


سرمو بغل کرد اخ خواهر خواهری که همیشه با اینکه کوچیک تر بودی اما تو شرایط سختیم مادرانه مادری میکردی برام اخ خواهرم ببین دوستت چه کرده با دلم گریه ام که تموم شد سرمو بلند کردم دیدم اونم داره اشک میریزه


+(ترانه ...... ترانه من دلم واسش رفته میخوامش)


_(باشه جونم باشه قلبم با مامان حرف میزنم که باهاشون هماهنگ کنه حداقل تا قبل محرم نامزد کنید)


با دستش اشکامو پاک کرد و رفت 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.