قسمت 150

جانا

نویسنده: Hasti84

{ +(هر وقت هر اتفاقی که از نظرت خطرناک بو افتاد این ریموت رو فشار بده)
_(ریموت میخوام چی کار ؟؟)
+(شبیه ریموته ولی برای هشدار به محافظاس این برای اونا لوکیشن میفرسته و سریع میرسن)
_(اها ....بش) }
شریع ریموت رو فشار دادم و منتظر شدم کمی طول کشید دیدم نمیشه شروع کردم جیغ زدن و به فارسی فوش دادن اون زن هم ترسید و عقب عقب داشت میرفت سمت در که محافظا رسیدن بچه ام از تو بغلش افتاد زمین نفهمیدم چی شد از روی تخت پایین پریدم و بغلش کردم نفسش رفته بود رنگش به کبودی میزد
میزدم تو گوشش که گریه کنه اما اینقدر محکم زمین افتاده بود که نفسش رفته بود پرستارا اومدن دکتر دیدش اما بچم امینم مُرده بود
امید و محافظا اون زن رو بردن بعد از کمی امید اومد بالا پیش من چشماش قرمز بود
هیچی نمیگفتم صدام بالا نمیومد اینقدر جیغ زده بودم نیلا هم پا به پام اشک میریخت باربد رو تو بغلم گرفته بودم و از خودم دورش نمیکردم
امید با موهای پریشون و چشمای خیس از اشک و قرمز نگام میکرد بخیه های شکمم باز شده بود به خاطر پریدنم از تخت دکتر دوباره بخیه زد اما واقعا دردی حس نمیکردم
کارم گریه بود بعد از اون روز دیگه حرف نزده بودم ۵ روزی میگذشت رایان از کنارم تکون نمیخورد امید بعد از ۵ روز برگشت خونه از اتاق بیرون رفتم 


پ.ن: وای ای دست نت
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.