قسمت 140

جانا

نویسنده: Hasti84

سوار ماشین شد منم نشستم یکی از محافظا نشست پشت رُل فرهادم کنارش نشست
+(بریم خونه)
فرهاد سری تکون داد و به راننده گفت
تا رسیدیم دلوین همش گریه میکرد و با اون حالش من رو دل داری میداد
وقتی رسیدیم دوتا از محافظا کمک کردن برم بالا
+(بخوابونینش روی تختش)
بردنم توی اتاق فرهاد هم وسایلش رو اماده کرد و اومد سراغم

"دلوین"

خواستم برم تو که فرهاد اجازه نداد
+(فرهاد چنان جیغ میزنم که نتونی کاری انجام بدی ببین من نیام پیش شوهرم کی پیشش باشه؟؟؟این نره خرا؟؟؟؟)
_(باشه بابا بیا تو)
امپولی بی حسی بهش زد چون خودش نمیخواست بیهوش بشه یه دستمال بزرگ هم دراورد که داخل دهنش بزاره
+(امید درد داشتی اینو فشار بده با اینکه بی حست کردم اما دردش بیشتر از این حرفاس)
_(بار اولم که نیست میدونم)
چی بار اولش نبوده؟؟؟
شروع کرد به کار فرهاد دستمال رو توی دهنش گذاشت و باظرافت گلوله رو در اورد و انداخت توی ظرف امید هم تمام مدت به اون دستمال گاز میزد لحظه اخر بیهوش شد
جیغ زدم( امیددددد .... فرهاد بیهوش شد ‌..... کشتیش)
+(مثلا پرستاری ها نمرده بیهوش شده ۲ ساعت دیگه بهوش میاد)
شروع کردم به نوازش کردن صورتش فرهاد هم کارش تموم شد و پانسمانش کرد
+(بلدی چی کار کنی دیگه؟)
_(اره بابا به قول خودت پرستارم ..... برو پیش زن و بچت )
یکی از محافظا رو صدا زدم که فرهاد رو برسونن
_(اِ اینطوریه دلوین خانم شما امر میکنی به اینا؟؟؟؟)
+(خانم خونه منم اینا از منم محافظت میکنن دیگه ..... الانم برو کم حرف بزن)
خندید و خداحافظی کرد
منم رفتم پیش امید و خوابیدم کنارش
با نوازش هاش بیدار شدم مثل جن گرفته ها نشستم رو تخت
+(خوبیی؟)
_(اوم اگر تو بزاری)
+(وا من چی کار کردم؟)
_(تا الان تو بغلم بودی چند باری هم با دستت به دست زخمیم زدی)
یکی زدم رو لپم ( واقعا؟؟ ببخشی)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.