قسمت 151

جانا

نویسنده: Hasti84

+(قاتل بچم کو؟؟)
_(اروم باش )
جیغ زدم ( به من نگو اروم باش فهمیدی؟ بچم مُرده چرا هیچ کس نمیفهمه؟؟ میگم قاتل بچم کو؟)
_(محافظا تا الان شکنجش دادن بلاخره گفت کار کیا بوده فرستادم برن سردستشون رو گیر بیارن )
+(میگم اون زنیکه کوووو؟؟؟)
_( اجی دردت به جونم اروم باش فدات شم امید گناهی نداره که)
+(رایان دخالت نکن .....کجاس؟)
_(بپوش بریم )
+(خوبه لباسام بریم)
بعد از اون روز هیچ کس تو حال خودش نبود بچه ارومم مُرده بود باید انتقام میگرفتم
باربد رو بغل کردم و رفتم بیرون از اتاق که تو اینه خودمو دیدم لباسام بهم ریخته بود و شلخته نه نباید اینجوری میدین منو به هدفشون میرسیدن
سریع لباسامو با یه کت چرم مشکی که بلندیش تا رونم بود و شلوار چرم مشکی عوض کردم و موهای بلندم رو جمع کردم و یه کلاه بافت سرم کردم و باربد رو بغل کردم نگاهی به خودم انداختم چه خوب که با امید ست بودم دم در یه پالتو مشکی پوشیدم و رفتیم
بعد از یک ساعت رسیدم به یه باغ بزرگ با قدمای محکم به سمت جایی که اون عوضی اونجا بود قدم برمیداشتم دوتا محافظی که جلو بودن به در زدن و در باز شد اون زن با سر و صورتی زخمی و خونی به من نگاه میکرد پوزخندی زدم و باربد رو به امید دادم و تو یه حرکت اسلحه ایی که همیشه باهام بود رو دراوردم
به لطف امید کار باهاش رو کامل بلد بودم
گرفتمش سمت اون زن
+(میدونی بچم تموم زندگی من و شوهرم بود؟ میدونم میخواستی زجرمون بدی اما نه من وقتی تورو بکشم از هر موقعی اروم تر میشم میدونی امروز چه روزیه؟ روزی که اسم بچه هام رو میخواستیم بزاریم اشکال نداره با ریختن خون تو امروز بهترین روز میشه)
اسلحه رو بالا اوردم و یه گلوله تو مغزش خالی کردم خالی شدم تُهی بدون هیچ انرژی و امیدی زانو هام سست شد و نشستم زمین و شروع کردم به اشک ریختن
+(مامان جانم امینم کشتمش منی که کارم نجات مردم بود به خاطر تو قاتل شدم مامان عزیز دلم دلم برات تنگ شده مامان مامان نمیشد منم ببری؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.