"جانا"
از فکرش یه لحظه هم بیرون نمی اومدم . کتابا جلوم بود ولی حتی نگاهم بهش نمیکردم همش به اون فکر میکردم.
تلفن خونه زنگ خورد مامان جواب داد نفهمیدم کیه صدای پای مامان که داشت نزدیک اتاق میشد رو شنیدم خودمو مشغول درس خوندن کردم اومد تو اتاق نشست جلوم( خانم سهیلی زنگ زدن گفتن میخواد تورو بر پسرش خواستگاری کنه اقا دیار برادر ترانه بگم بیان)
وای خدای من چی شنیدم؟ یعنی تموم شد؟ فکر و خیال تموم؟
تو فکر بودم که مامان گفت( چی بگم پشت خط منتظره)
سرخ شدم و گفتم ( بگو بیان)
مامان لبخندی از خوشی زد و رفت خودمو پرت کردم رو تخت وای چه خوشحال بودم خدایا شکرت
مامان اومد تو (چی شد؟ گفتی بیان؟ تو که نمیخواستی ازدواج کنی)
من من کنان گفتم( خوب این برادر دوستمه زشته بگم نیان )
+(تو گفتی منم باور کردم)
گونمو بوسید و گفت( خوشحالم که دل باختی خوشحالم که عاشق شدی ........ قرار همین جمعه بیان اگر جوابت مثبت بود که نامزد میکنین بعد از محرم و صفر عقد و عروسی اگه جوابت ......)
کمی سکوت کرد بعد گفت( مثبته )
در رو که بست دل تو دلم نبود خیلی خوشحال بودم دستم میرفت سمت گوشی که زنگ بزنم ترانه اما جلو خودمو گرفتم یه ساعتی گذشت که ترانه زنگ زد
استرس داشتم با تردید جواب دادم( سلام زن داداشم)
+(سلام عزیزم خوبی )
_(شنیدی چی گفتم زن داداشم)
مکثی کردم( زوده هنوز واسه این حرف)
"دیار "
از ترانه خواستم که زنگ بزنه ببینه جوابش چیه گذاشت رو اسپیکر
+(سلام زن داداشم)
_(سلام عزیزم خوبی)
+(شنیدی چی گفتم زن داداشم)
منتظر بودم که ببینم چی میگه
_(زوده هنوز واسه این حرف)
وا رفتم ترانه متوجه شد با چشم و ابرو متوجهم کرد که الان درستش میکنم
+(یعنی چی جانا؟ یعنی قرار داداش منم مثل خواستگارای قبلیت بترکونیش؟)
چند ثانیه چیزی نگفت بعد من من کنان گفت( اگه قرار بود مثل قبلیا باشه که نمیگفتم بیاین)
این حرفش ارومم کرد وای چقدر خوشحال شدم
+(یعنی اره؟)
_(معلوم نیست )
+(اِ برو گمشو توم )
گوشیو رو قطع کرد و حاضر شد رفت خونشون داشت چادر میپوشید که رفتم پیشش( کجا ؟)
+( خونه جانا)
_(چرا؟)
+(بیست سوالیه؟ خوب میخوام ببینم اره یا نه تا ۳ روز دیگه نمیتونم صبر کنم)
_(برو بعد بهم خبر بده )
خنده ایی کرد و رفت دلشوره امونم رو بریده بود تو خونه بند نبودم رفتم مسجد
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳