قسمت 80

جانا

نویسنده: Hasti84

همتا سرشو پایین انداخت و اروم خندید جانا تو یه حرکت پاشد
_(کجا؟)
+(بیمارستان شیفتم یه ساعت دیگه شروع میشه)
_(خسته ایی نمیخواد بری)
+(نمیشه)
_(بپوش خودم میبرمت)
سری تکون داد و دوید رفت پایین منم تشکر کردم و رفتم پایین رفتم سمت اتاق که صدای جانا رو شنیدم و سرجام متوقف شدم
+(خوبی؟؟؟)
+(باید بریم بیمارستان اینجوری نمیشه بپوش بریم)
در زدم و وارد شوم دلی کف زمین نشسته بود و توی یه سطل عق میزد دویدم سویچ ماشین رو اوردم جانا و ارس هم به دلی کمک کردن بشینه تو ماشین ارس خیلی نگران بود
+(این بچه بدنیا بیاد من دیگه بچه نمیخوام ببین چه عذابی داره میکشه)
_(داداش اروم باش الان میریم بیمارستان)
رسیدیم بیمارستان دکتر گفت که باید استراحت متلق باشه و اصلا تکون نخوره خداروشکر جانا بهش رسیدگی میکرد
روزا مثل برق و باد گذشت و بچه ارس بدنیا اومد یه پسر گوگولوی مثل ارس اسمشو گذاشتن رهام
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.