قسمت 66

جانا

نویسنده: Hasti84

یه دفعه در یه ۲۰۷ خوشگل باز شد و صدرا از اومد پایین
+(بابا)
رایان دوید سمتش بدون توجه به ماشینی که داشت میومد جیغ زدم ( رایاننننن)
خودمو پرت کردم جلو ماشین جوری که دلوین اسیب نبینه تو بغلم سفت گرفتمش دیگه بعد از اون چیزی ندیدم ‌...........

 "صدرا" 

 خوشحال از خرید ماشین رفتم سمت خونه از ماشین پیاده شدم که رایان دوید پیشم نفهمیدم چیشد که جانا رو پخش زمین دیدم و دلوینی که محکم تو بغل جانا بود سریع دلوین رو از بغل جانا کشیدم بیرون و گذاشتم تو ماشین
رفتم پیش جانا تمام صورتش خونی بود دنیا دور سرم میچرخید اخه چرا؟؟
سریع رسونمدش بیمارستان رفت تو کما اخه ضربه محکمی به سرش خورده بود یه ساعت گذشت که اتی از اتاقی که جانا اونجا بود اومد بیرون نگاهش غم داشت با چشمای پر از اشک گفت( جانا رو از دست دادیم صدرا زنت فوت کرد)
نمیدونم اون لحظه چقدر برام طول کشید وقتی به خودم اومدم صورتم خیس اشک بود اتی راهنماییم کرد برم پیشش و برای اخرین بار ببینمش وارد اتاق شدیم جانا روی تخت افتاده بود و یه پارچه سفید روش بود رفتم جلو دستام میلرزید پارچه رو کنار زدم صورت رنگ پریده شو دیدم پیشونیش بانداژ شده بود نتونستم تعادل خودمو حفظ کنم و افتادم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.