صبح با صدای جیغ بیدار شدیم دویدم بیرون رفتم توی اتاق نیلا و شوهرش نیلا رو تخت نشسته بود و فقط جیغ میزد رفتم کنارش نشستم و تو بغلش گرفتم و سرشو اروم ناز میکردم
+( جانم نیلا جان جانم چرا جیغ میزنی؟؟)
فقط هق میزد امید عصبی تو در اتاق وایساده بود و دست توی موهاش میکرد نمیدونم چرا اینقدر عصبی بود؟
بعد از اینکه کمی اروم شد فرهاد اومد که امید یقه شو گرفت و کوبیدش به دیوار ترسیده رفتم سمتشون
+(امید امید توروخدا اروم باش به بدبختی نیلا رو اروم کردم )
_(ببین بهت نگفتم شبا تنهاش نزار ها)
عصبی می غرید و یقه فرهاد رو بیشتر فشار میداد
+(امید توروخدا ولش کن ولش کن)
دستاشو به سختی از یقه فرهاد کندم و نشستیم روی مبل امید نفس های عمیق و عصبی میکشید و دستشو مشت کرده بود اروم دستمو روی دستای مشت شدش گذاشتم
+(داداش به خدا مجبور شدم بمونم بیمارستان به خدا دکتر سامانیان نگهم داشت)
_(باید بهم خبر میدادی )