قسمت 9

جانا

نویسنده: Hasti84

مامان داد زد ( چی؟؟)

+(خاموش کن اون تراکتور رو)

_(ها؟)

جارو خاموش کرد(چی میگی ؟)

+(گفتم خاموش کن اون تراکتور رو)

وقتی از بیدار بودن من خیالش راحت شد جارو رو جمع کرد و رفت بیرون( مامان فقط میخواستی منه بدبخت رو بیدار کنی؟)

+(پاشو بابا شب خواستگارات میان برو یه دوش بگیر یه لباس خوشگل هم انتخاب کن واست میخوام قورمه سبزی درست کنم خوشگل مامان)

اروم گفتم(نوچ نوچ میخواد منو خر کنه )

بعدش بلند گفتم ( چشم مادر من ...... میگم نیست بار اوله که بزور میخوای خواستگار بیاری خونه استرس دارم میشه اتی و پری بیان پیشم ؟ اخه اونا امار خواستگاریاشون بالاس)

فکری کرد و گفت باشه رفتم در اتاقو بستم و زنگ زدم اتی اروم شروع کردم حرف زدن که مامان نشنوه (سلام خوبی؟) اونم اروم جواب داد( سلام اره تو خوبی؟)

+(تو چرا یواش حرف میزنی ؟)

_(نمیدونم ..... بگو حرفتو)

+(شب میخواد برام خواستگار بیاد اون عطری که داری رو بیا)

_(نوچ نوچ از بس بوش خوبه میگی؟)

+(نه بابا خره بو گربه مرده میده اونی که خودم خریدم برات نه همونی که داداشت برا تولدت بهت کادو داد رو میگم)

_(اها باشه)

+(۵ اینجا باش)

_(باش)

گوشی رو قطع کردم و زنگ زدم پری(سلام پری خوبی؟)

+(سلام اره تو خوبی؟)

_(فدات میگم شب میخواد برام خواستگار بیاد اون شلوار سبز لنجنیه که زانوش پارس پایینشم سوخته و اون بولیز قرمزِ که پاینش انگار سگ جویده و اون شال هفت رنگ ضایع قدیمیه و اون دمپایی گاویه رو برام بیار )

+(خاک برسم میخوای بیرونش کنی با این وضع لباس پوشیدن چرا میگی بیان؟)

_(مامانم گیر داده ...... اها اون ادویه بود که گرفتی گفتی خیلی تنده اونو هم بیار )

+(یا ابولفضل .... باشه)

_(۵ اینجا باش)

قطع کردم و خیلی شاداب رفتم بیرون 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.