قسمت 8

جانا

نویسنده: Hasti84

+( خوب حالا یه بار در نزدم توم)

_(والا همیشه در نمیزنی ولی اینجوری تند هم نمیایی تو ...... چی شده؟)

+(باشه بابا تو خوبی ...... یه چی میخواستم بگم از خوشحالی سکته کنی)

_(اوه چیشده ؟؟ اها فهمیدم شام قورمه سبزیه؟)

مامانم وا رفت و گفت( یعنی تو برا قورمه سبزی سکته میکنی؟...... نه)

_(معلومه من جونمم میدم برا قورمه سبزی و کتلت و قیمه و مرغ سوخاری )

یکی اروم زد رو سرش و گفت(بدبخت به شوهرت هر چی در میاره باید خرج شکم تو کنه)

_(وا .....حالا شوهر کجا بود ولی من ازدواج نمیکنم سر این قضیه به تفاهم رسیدم یه بار نه؟؟)

نشست پیشم و پاهام رو هول داد اون ور ( گمشو ..... مگه دستِ خودته شوهر نکنی؟)

_(وا ...... مامان من کلا ۲۵ سالمه سنی ندارم درسم مونده تازه جونی نکردم میخوام بعد درسم برم بگردم کشورو)

+(هیییییی ۲۵ سال کمه؟ درستم یکم مونده چیزی نی سفر هم با شوهرت برو)

_(یا خدا خواستگار اومده باز؟)

+(اره پسر خوبیه مهندسه پول پارو میکنه خانواده خوبی هم داره بگم بیان؟)

_(وقتی جوابمو میدونی چرا میپرسی؟)

+(بیخود کردی تو میگم بیان دختر خیره سر همون ۵.۶ باری هم که به حرفت گوش دادم و گفتم نیان بسه )

اینو گفت و رفت تلفن زد بعد اومد تو اتاق و گفت( فردا شب میان جایی نمیری لباس خوبم میپوشی)

اجازه نداد حرفی بزنم رفت و در رو بست

از اتاق بیرون نرفتم برای شام که مامان غذامو داد به داراب و اورد(به اجی جان شنیدم میخوای بری؟)

نگاهی بهش کردم غذارو گذاشتم رو میز و گفت ( ولی خدایی راحت میشیم از دستت )

دمپاییمو براش پرت کردم خورد تو سرش و رفت بیرون غذا مو نخوردم و خوابیدم صبح ساعت ۱۰ با صدای جارو برقی بیدارشدم چشامو باز کردم دیدم مامان با لبخند وایساده بالا سرم جارو برقی هم روشنِ الکی وقتی دیدم مامانو با این حالت جیغ زدم ( زهر مارررر چته ؟)

با داد گفتم ( ترسیدم)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.