ساعت ۹ و نیم شب بود که ترانه اومد در خونه مامان خوش و بش کرد باهاش و راهنماییش کرد تو اتاقم همین که اومد تو نشست جلوم ( جانا جوابت چیه؟)
+(چی بگم اخه؟)
_(اره یا نه ؟ دل تو دلمون نیست)
دلمون؟ از کی حرف میزد از خودشو و دیار یا از خودشو خانوادش؟
+(دلتون؟)
_(منو دیار)
اخ قلبم منتظر جواب دختری بود که اون روز اونطوری دیده بودش ؟
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین
نشست کنارم چونمو گرفت بالا( مثبته؟)
+( اخه من چیزی نمیدونم از دیار ........اقا دیار)
لبخندی زد و گفت( همین که از اقای سهیلی شد دیار یعنی حله)
خیلی زود روز جمعه فرارسید از صبح خونه رو مرتب کردیم میوه و شیرینی رو چیدم رومیز ساعت حدود ۵ونیم بود که رفتم حاضر بشم
انتخاب سخت بود
بلاخره به نتیجه رسیدیم یه شومیز ابی اسمونی برداشتم بایه دامن ابی تیره که یه ذره کوتاه بود ولی خیلی شیک بود جوارب شلواری هم برداشتم یه روسری ابی اسمانی برداشتم که گل های ابی پررنگ توش داشت ترکیب خیلی شیکی بود یه میکاپ ریز هم کردم و چادر گل داری که مامان برام گرفته بود رو سر کردم وای که چه زیبا شده بودم داراب همین طوری سرشو انداخت پایین و اومد تو
( هووووو کجا؟؟ در یادت رفت)
+(خداروشکر داری میری )
درحالی که داشت دنبال ژل مو میگشت گفت( ولی خودمونیما اون دختری که واسه اینکه ازدواج نکنه خونه رو رو سرش میزاشت الان شیک جلو من وایساده خیلیه ها ..... این ژل کو؟)
یکی زدم پس گردنش و انداختمش بیرون( خواستگاریه منه نه تو )
صدای زنگ بلند شد دویدم توی اشپزخونه ( داراب برو درو باز کن)
+(خواستگاریه توِ تو برو)
_(اجی ببخشید برو به خدا جبران میکنم)
+(نوچ)
بابا یهو از پشت یکی زد پس کلش خنده ام گرفته بود رفت در رو باز کرد اومدن تو نشستن و خوش و بش کردن منم از استرس داشتم میمردم که مامان صدام زد چایی ببرم
خیلی خانم چایی رو بردم و به همه تعارف کردم و نشستم پیش مامان