قسمت 139

جانا

نویسنده: Hasti84

_(چی شده ؟)
+(چند تا ماشین دارن تعقیبمون میکنن)
_(هینننن چی کار کنم؟؟)
+(کاش خودم میشستم پشت رُل)
_(میتونم گمشون کنم)
یهو پاشو رو گاز فشار داد که ماشین کنده شد از روی زمین منم سریع محافظا رو خبر کردم
ازشون دور شده بودیم که یهو یه ماشین از جلو اومد سمتمون برای اینکه تصادف نکنیم وایساد رو کردم به دلوین و دستشو گرفتم
+(دلوینم .... پایین نمیای خوب؟ بخاطر بچه هامون مراقبشون باش)
_(اخه تو)
+(من از پسشون بر میام)
سرشو به نشونه تایید تکون داد و اشکاشو پاک کرد یه همچین صحنه ایی برای یه زن باردار غیر قابل هضم بود
رفتم پایین
+(خوب جرات پیدا کردی همینجوری میای جلوم سبز میشی)
_(اره میخوام ببرمت)
تفنگ دستشو گرفت سمت دلوین که تو ماشین بود
+(نزن ماشین زد گلولس تیرات حروم میشه)
دستشو پایین اورد
_(زنده یا مردت رو باید ببرم هر چند زندت بهتره خودت با زبون خوش سوار شو)
+(بشین تا بیام)
۶ تا ماشین از محافظم ریختن اونجا و همه ر به گلوله گرفتن منم همینجوری تکیه به ماشین داده بودم یهو دلوین پیاده شد دویدم سمتش و بغلش کردم
+(نباید بیرون میومدی دلوین نباید)
_(اینا مُردن همه؟؟ ..خوب ترسیدم)
+(وای امید خون ریزی داری داره ازت خون میره)
با حرفی که فرهاد زد دلوین رنگش بیشتر پرید
_(امید ببینمت )
دستمو رو دستش گذاشتم ( نمیخواد بشین تو ماشین )
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.