قسمت 33

جانا

نویسنده: Hasti84

گفتم که فقط یه بار عاشق شدم عشقم مُرد مَردم مُرد زندگیم مُرد اخ که چقدر سبک شدم
دستی به صورتم کشید چشماش پر از اشک شده بود +(زندگیم به فدات اخ که چه کشیدی دلبرکم )
اشک از صورتش سرازیر شد اشکشو پاک کردم ( اتی مرسی سبک شدم )
+( بمیرم برات که اینهمه سختی کشیدی )
لبخندی زدم ( بیمارستان تو افتاده کجا؟)
+(همونجا که تو میری )
وای چقدر خوشحال شدم روزامو با اتی میگذروندم
خداحافظی کردم و رفتم خونه خونه ایی که مال من نبود و فقط توش یه خدمتکارم رفتم تو حیاط بزرگی داشت پر از درخت و گل بود رفتم تو 
خونه قشنگی بود کَفِش سنگ فرش خیلی شیک بود سریع همه کارامو کردم و غذای دیشب رو گرم کردم با خودم قرار گذاشته بودم تو این خونه چیزی نخورم برای خودم بیسکویت و کیک و .. خریدم نهارم و چندتا بیسکویت خوردم و رفتم توی اتاق
ساعت ۸ شب بود که برگشت صدای ناله هاشو شنیدیم رفتم بیرون دیدم همون دم در افتاده برق رو روشن کردم یه عالمه خون ریخته بود توی خونه دستش روی پهلوش بود رنگش سفید شده بود نگران شدم به زور بلندش کردم و بردمش تو اتاق خودم چون اتاق خودش طبقه دوم بود برام سخت بود ببرم بالا
خوابونمدش روی تخت لباسشو از تنش دراوردم زخمش عمیق نبود ولی خونریزی زیادی داشت 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.