قسمت 112

جانا

نویسنده: Hasti84

دلوین همچنان خواب بود دلم نمیومد بیدارش کنم همون جوری و بدون هیچ حرکتی صبر کردم بیدار شه بعد از ۲۰ دقیقه بیدار شد مثل بچه ها دستشو گذاشت رو شکمش و بعد چشماشو مالوند
+(امیدم گشنمه)
_(ساعت خواب نفس امید ....... وایسا الان یه چی بهت میدم)
از توی کولم دو تا کیک در اوردم و بهش دادم خورد بعد از ۱ ساعت رسیدیم وقتی رسیدیم فرودگاه نیلا و شوهرش فرهاد منتظر مابودن تا رسیدیم و دیدیمشون نیلا پرید توی بغلم بعد از چند دقیقه از بغلم بیرون اومد
+(وای امید نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود)
_( باور کن منم )
به دلوین نگاه کردم دیدم داره با اخم نگامون میکنه که گفتم( شوهرت کو؟؟)
همچنان اخماش توی هم بود که نیلا رفت سمتش و بغلش کرد (عزیزم تو باید دلوین نک عروس خانواده رادمنش باشی درسته )
دلوین با لبخندی ساختگی جوابشو داد
+(بله من همسر امیدم)
_(عزیزم چقدر زیبایی ..... ناراحت نباش از اینکه امید رو بغل کردم من نیلام امید مثل داداش نداشتمه اینقدر دوستش دارم)
یهو فرهاد با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی اومد پیشمون شیرینی و گل رو داد به نیلا و پرید بغلم
+(به داش امید چطوری داش دلم برات یه ذره شده بود )
_(به خدا منم از وقتی از پاه عسل برگشتین ندیدمت)
از بغلم در اومد و شیرینی رو از نیلا گرفت
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.