+(ابجی سلام من شوهر نیلا هستم خوش اومدی زن امید رو سر ما جا داره)
_(ممنون داش فرهاد)
خندید و شیرینی رو گرفت سمت دلوین
+(از داشیمون شنیده بودیم که شکلات و بستنی خیلی دوست داری منم از بهترین شیرینی فروشی شهر براتون شیرینی شکلاتی خریدم همش شکلاته بفرماید)
با ذوق جعبه رو گرفت و تشکر کرد هنوز دلش با من صاف نشده بود رفتیم تو ماشین
+(داداش میگم الان میرین کجا؟؟)
_(والا نمیدونم نیلا ..... مامان میگه تا وقتی خونه بخرم بریم طبقه بالای خونشون)
رو کردم دلوین که داشت با ذوق شیرینی میخورد
_(دلوین میریم همون اتاقی که تو توش بودی)
+(اِ من راضیم .... اصلا همون جا بمونیم سامان جون و نفس جون تنها میشن)
_(ای فدای دلت بشم باشه ببینم راضی میشن ؟)
+( عشقم کجا برم؟)
_(عزیزم برو خونه خودمون)
+(وا چرا از خودمون نمیپرسید؟)
_(داداش تا اطلاع ثانوی خونه ما هستین میخوام با دختر داییم حرف بزنم تو چی کار داری؟)
بعد بغلش کرد خوشحال بودم که هنوز نرسیده اینقدر عاشقش بودن رفتیم خونه نیلا و فرهاد چمدون هارو گذاشتیم تو اتاقی که برامون اماده کرده بودن واقعا خسته بودم رو تخت داراز کشیدم که خوابم برد
وقتی بیدار شدم هوا تاریک تاریک بود چشمامو باز کردم دیدم دلوین کنارم خوابه دستی به صورتش کشیدم و ساعت رو نگاه کردم ۲ صبح بود دیگه خوابم نمیبرد یه یادداشت برای دلوین نوشتم و گونشو بوسیدم و حاضر شدم برم بیمارستان
اروم از اتاق بیرون رفتم که دیدم فرهاد بیداره
+(فرهاد چرا بیداری؟)
_(تشنم بود ..... تو چرا حاضر شدی؟)
+(برم بیمارستان همه کارا افتاده رو دوش حامد)
_(میرسونمت )
همون جوری با شلوارک و تیشرت رسوندم چیز عادی بود که اون طوری تردد داشته باشن مردم
رفتم تو بیمارستان واقعا دلم تنگ شده بود برای بیمارستان یهو یکی محکم زد پس کلم
+(کثافت نمیگی نگرانت میشم ۳ روزه زنگ نزدی تلفنم جواب نمیدی)
_(وای حامد اخ چقدر پیر شدی)
+(تو پیرم کردی)
خندیدیم و رفتیم دو تا قهوه گرفتیم خوردیم
+(خوب تعریف کن تو ایران چه خبر؟؟)
_(رفتم خواستگاری کردم عقد کردیم اوردمش)
+(اَ چقدر کار کردی تو چن روز )
_(تو چه خبر ؟؟)
+(والا بعد از یه عالمه بد بختی نیلوفر قرار چند روز دیگه بیاد )
_(اِ مبارکه بلاخره بعد از چند سال نامزدت داره میاد )
پاشد که بره کیک بیاره که برگشت