قسمت 12

جانا

نویسنده: Hasti84

اروم و بی صدا بعد از ۲ ساعت رفتم توی خونه مامان سرشو با روسری بسته بود اتی و پری داشتن شام می پختن بابا اخبار میدید داراب و لیلی هم بازی میکردن اروم نشستم پیش مامانم دستشو بوسیدم با چشای قرمز نگاهم میکرد شروع کردم به حرف زدن(مامان مگه نگفتم نمیخوام ازدواج کنم؟ مگه نگفتم به ایناهم مثل بقیه بگو نیان ؟ مامان به خدا مجبور شدم اینکار رو بکنم تا خودشون پشیمون شن وگرنه باید باهاش ازدواج میکردم خوب چی کار کنم دوستش نداشتم تو که همیشه از عشق بین خودتو بابا حرف میزنی چرا اجازه نمیدی بعد از اینکه دلم لرزید ازدواج کنم؟ دوست داری بدبخت شم؟ دوست داری سر یه سال جدا شم؟)

مامان دستی به سرم کشید و گفت( به خدا که خوشبختیت ارزومه دوست دارم با یکی ازدواج کنی که زندگیت سخت نباشه حالا که اینطوریه من دیگه کاری به ازدواجت ندارم منتظرم یه روز خودت بیایی بگی یکو میخوای اونم تورو میخواد )

بوسیدمش و رفتم اون لباسای زشت رو دراوردم شام خوریم از بچه ها تشکر کردم و بابا رسوندشون خونه

از جریان خواستگاری یه چند روز میگذشت وضعیت خونه نرمال و عادی بود با بچه ها تصمیم گرفتیم که بعد از امتحان ها ترم تابستونی هم بگیریم تا زود تر تموم شه درسا داشتم بکوب میخوندم که گوشیم زنگ خورد با خودم شرط بسته بودم که تا مبحث رو تموم نکردم سمت گوشی نرم

خیلی ریلکس داشتم میخوندم که گوشیم بعد از ۱۰ بار زنگ خوردن ساکت شد یه ربع بعد که تموم شد رفتم سمت گوشیم پری بود شمارشو گرفتم صدای هق هقاش بلند شد( چرا جواب نمیدی؟)

ترسیده گفتم(چی شده ؟ یا خدا بگو چیشده؟)

اصلا نمیفهمیدم چی میگه همش جیغ میزد و گریه میکرد (کجایی بیام پیشت نمیفهمم چی میگی)

با هزار بدبختی از تو حرفاش فهمیدم کدوم گوریه سریع لباسامو پوشیدم شلوار جین و مانتو لی و یه شال ابی رو خیلی شل  پوشیدم کیفموبرداشتم و بدو رفتم یه اسنپ گرفتم بعد از چند دقیقه رسید در خونه سوار شدم از وقتی راه افتادم تا وقتی رسیدم همش تیکه انداخت بهم توجهی نکردم چون پری حالش بد بود وگرنه تو شرایط عادی فحش بارونش میکردم رسیدم از مکانی که توش بودم شوک شدم تو .......... قرار گذاشته بود؟؟

رفتم تو یه پسر جوون راهنماییم کرد به طبقه بالا وقتی رسیدم بالا صدای جیغ و هورا و ترکیدن یه چیزی بالا سرم و بعد ریختن یه چیزای قشنگی روی سرم همه بچه ها بودن پری اتی گونای و شانلی برام تولد گرفته بودن همه رو بغل کردم کادو هارو دادن بهم و کیک رو خوردیم نشسته بودیم که گونای همون پسره رو صدا زد و بهش گفت دوتا قلیون کامل بیاره با چشای گرد نگاش کردم( چی ؟؟؟ قلیون ؟؟؟؟ از کی تاحالا؟)

+(بابا یه شبه برا بار اول)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.